-
شاید اثرات سن هست
یکشنبه 7 بهمن 1403 23:45
به پیشنهاد دخترداییم، خانومانه رفتیم یک رستوران موزیک زنده اونم ساعت نه شب یعنی تازه ساعت نه شروع میشد و اینجوری بود که ساعت هشت شب داشتم به خودم فحش می دادمه چرا قبول کردم و اصن حال ندارم پاشم حاضر شم برم بیرون و کاش دچار حمله ی قلبی بشم و برنامه کنسل بشه خلاصه که با ستی شال و کلاه کردیم و خمیازه کشان ساعت نه شب...
-
یک صبح معمولی
سهشنبه 2 بهمن 1403 09:43
من امروز ستی رو رسوندم مدرسه، همسرجان چندروزی هست رفته ماموریت اونم شیراز، وای که چقدر دلم شیراز می خواد البته اون شیرازی که توی خیابان هاش بوی بهارنارنج بپیچه و فکر کنم هنوز زوده و موقعش نیست سپهر هم تازه اون موقع که من و ستی داشتیم از خونه می رفتیم بیرون چراغ اتاقش رو خاموش کرد و خوابید انگار برای پروژه اش مشگلی پیش...
-
کلمات روح دارن
شنبه 22 دی 1403 10:14
گاهی این جملات حتی از زخم چاقو هم تیزتر و دردناک تر هستن نمی دونم چرا بعضی وقت ها اونقدر بدجنس میشیم که یکی رو ندیده و نشناخته از پای موبایل مون برنجونیم یا حتی بدتر از اون یکی رو که خوب می شناسیم و دوستمون هست با حرف هامون زخمی اش کنبم انگار بعصی هامون این نیش داشتن و زخم زدن توی خون مون هست و نمیشه بیخیالش بشیم و...
-
پدرجانش
چهارشنبه 5 دی 1403 14:47
نشسته پیش باباش و داره راجع به پروژه اش ومراحلی که تا الان جلو رفته حرف می زنه و میگه برای حل فلان قسمتش باید چندتا مقاله ی دیگه هم بخونم ولی مطمئنم می تونم. کدش رو بزنم فقط. سرم شلوغه و هم امتحان های پایان ترم هست و هم دردسرهای این توصیه نامه گرفتن ها برای اپلای و وقتم هم کمه. پدرجانش در حالی که خرکیف هست از توصیحات...
-
کمبود انرژی
سهشنبه 27 آذر 1403 10:26
کشوری که ذخایر نفت و گاز داره و خورشید تابانش حتی توی زمستان هم کویرهاش رو داغ نگه می داره بعلت زمستان سخت و سرما، نیمه ی شمالی اش تعطیل میشه و همزمان بعلت آلودگی و غبار، نیمه ی جنوبی اش تعطیل میشه و باز همزمان برق خیلی از مناطق روزانه قطع میشه غم انگیزه و حیف از ایران مون
-
مود
سهشنبه 20 آذر 1403 10:09
خیلی چیزها می تونن باعت بشن مودم بیاد پایین و برم توی فاز بیخیالی نسبت به همه چیز و مهمترینش نسبت به تغذیه ام و ورزشم و سلامتی ام یکیش آلودگی هواست اصن وقتی هوا غبارآلود میشه من یکجوری بدخلق میشم و میرم توی خودم که واقعا عجیبه. همین دیروز که هوا شفاف شده بود و منم همه ی پرده ها رو کشیدم کنار و یکدفعه اون بارش زیبای...
-
من بی می و جام زیستن نتوانم
پنجشنبه 15 آذر 1403 14:29
راستش اون سفر دونفره رو به ستی نگفتیم چون مطمئن بودیم دلخور میشه... ستایش عاشق هرنوع سفری هست :) امروز صبح منو کشونده یک گوشه و میگه توی چشمام نگاه کن و بگو وقتی من نبودم کجا رفتین؟ خنده ام گرفته بود و گفتم وا مادر چرا اینجوری می کنی کجا رو داریم بریم آخه.. میگه من می دونم یکجایی رفتین و جس ششمم هیچ وقت اشتباه نمی...
-
دریای دوست داشتنی
جمعه 9 آذر 1403 22:09
+ میگم حالا که ستی داره چند روز میره اردو، میای بعد سالها یک سفر دونفره بریم؟ _ آره فکر خوبیه می خوای بریم مرکز دنیا؟ + عزیزم اصن متوجه سفر دونفره هستی؟ مرکز دنیا آخه؟ کی مسافرت دونفره میره پیش قوم شوهر آخه _ خب کجا بریم؟ + بیا بریم کنار دریا؟ دلم تماشای غروب کنار دریا می خواد - به فلانی هم بگیم با خانومش باهامون بیان...
-
بی اعصابم ها
دوشنبه 21 آبان 1403 13:53
نشستم داخل مترو و مکالمه ی خاله و خواهرزاده ی کوچولوش که کنارم نشستن روی اعصابم هست خاله: پس یادت باشه این یک راز هست و نباید به مامان و بابات بگی خواهرزاده : به مامانم نگم؟ خاله : نه نگو گفتم که یک راز بین خاله و تو هست خواهرزاده : خاله گشنمه خوراکی می خوام خاله : من چیزی نیاوردم من که مامانت نیستم باید صبر کنی تا...
-
نشد
یکشنبه 20 آبان 1403 12:34
اونی که باید ختم بخیر میشد، نشد دوباره کنسر، اینبار برای دایی عزیزتر از جانم همونقدر شوکه شدم فقط زودتر باهاش کنار اومدم و پذیرفتمش البته نه اینکه اشکم سرازیر نباشه و بتونم کنترلش کنم نخیر. حتی الانم که دارم می نویسم بازم اشکام جاری هستن و حتی بازم با خودم در جدل بودم و هستم که منصفانه نیست اصن عادلانه نیست که یکی که...
-
مزاحمت تلفنی
شنبه 12 آبان 1403 12:13
خدایی خیلی مسخره هست که شماره تلفن ات همه جا پخش بشه و با انواع و اقسام مدل های مختلف زنگ بزنن و تبلیغ محصول بکنن والا تا الان من محصول هیچ کدوم از این نوع مزاحم ها رو نخریدم و همه شون رو هم بلاک می کنم ولی مگه تموم میشن مدل جدیدش این مدارس و آموزشگاه های مختلف هستن که از اول مهر تا الان تقریبا ده تاشون باهام تماس...
-
سلام علیک
چهارشنبه 9 آبان 1403 14:31
وارد اتاقش میشم وهمون لحظه میگه سلام علیکم و منم میگم علیک سلام جوجو و می بینم بهت زده در حالی که گوشی اش دستش هست منو نگاه می کته و می فهمم مخاطبش من نبودم و میام بیرون و بعد از تموم شدن تلفنش میگم حالا کی بود. میگه دانیال. میگم خب می خواستی بگی مامانم بود و میگه والا ترجیح دادم چیزی نگم وادامه میده آخه جوجو! میگم خب...
-
همدردی
دوشنبه 7 آبان 1403 13:46
فیلم کیک محبوب من رو با داداش و زنداداش خارجی توی سینمای بلاد کفر دیدم و اینروزها که صحبت در موردش زیاد شده خواستم بگم برای من دردناک بود همه چیزش زیادی واقعی بود و من زیادی باهاش حس نزدیکی و همدردی می کردم و عمیقا اون تنهایی اش آزارم میداد و اینکه می دونستم این حقیقت تلخی هست که همین الان هم برای والدینم و دایی ام در...
-
روزمرگی
سهشنبه 1 آبان 1403 14:58
زود رسیدم. هیچ وقت نمیشه دقیق تنطیم کرد که کی راه بیوفتم تا به موقع برسم جلوی مدرسه. گاهی پیش میاد بیست دقیقه ای می رسم و گاهی تا چهل و پنج دقیقه هم طول می کشه حالا که زود رسیدم و هوا هم ملس طور هست و یک آفتاب کم رمق پاییزی هم توی آسمان هست تصمیم می گیرم پیاده بشم و زیر سایه روشن درخت های چنار کنار خیابان کمی راه برم...
-
رژیم طور
چهارشنبه 25 مهر 1403 12:16
تا الان چهار کیلو کم کردم و ایشالله که برنگرده و چهار کیلوی دیگه هم لاغر بشم و دیگه بسه لعنتی رژیم سخته با ورزش کردن اوکی هستم مخصوصا قسمت پیاده روی رو با علاقه هر روز انجام میدم اما اون رژیم لامصب و نخوردن حله هوله. قشنگ دیوونه ام می کنه... از عصری به بعد هی دلم می خواد برم سر یخچال و به همه چی ناخونک بزنم و...
-
امیدوارم بخیر گذشته باشه
یکشنبه 15 مهر 1403 12:47
دیروز دم غروب وقتی داشتم پیاده سربالایی بلوار رو قدم زنان به سمت خونه طی می کردم توجه ام رو دوتا دختر بچه ی حدودا پنج شش ساله جلب کردن که باهم بازی می کردن و هی از این سمت بلوار می رفتن وسط بلوار و بین ششمادها ناپدید می شدن و دوباره از اونور میومدن بیرون و بی محابا می دویدن وسط خیابان و صدای خنده هاشون بلند بود و با...
-
اینا قبلن نکات منفی یک مدرسه نبود؟!
سهشنبه 10 مهر 1403 14:03
توی دورهمی دوستانه، از این دورهمی ها که سالی یکبار اونم بخاطر حضور یکی از رفقای خارج نشین اتفاق میوفته نشستیم و این دوست عزیز! نشست رو به رویم و گفت چه کارها می کنی جز اینکه ستی رو ببری مدرسه و برگردونی و نمی دونم چرا ناخودآگاه لبخند زدم و گفتم فقط برش می گردونم و رفتنی باباش می بره. تکیه داد به صندلیش و گفت خوبه دیگه...
-
پاییز اومده
شنبه 7 مهر 1403 09:05
درستش اینه الان نشسته باشم روی تراس و درحالی که پتو سفری رو پیچیدم دور خودم یک لیوان چای هم دستم باشه و از بارون پاییزی لذت ببرم ولی خب دلشوره دارم و قاعدتا بی ربط به تصاویری که دیشب از لبنان و هجوم مردمش برای خروج از شهر دیدم نیست چند وقت پیش بطور اتفاقی توی اینستاگرام یک کلیپ دیدم که یک برنامه ی استند آپ کمدی بود از...
-
آخرین روزهای تابستان
دوشنبه 2 مهر 1403 09:48
در بیمارستان سپری شد بازم سپهر و بازم درد قفسه ی سینه منتها اینبار ریه اش مشگل داشت و مقدار کمی آب آورده بود و بعد از چهار روز بستری بودن و آزمایش های مختلف به این نتیجه رسیدن که احتمالن ویروسی بوده مایع جذب شد و حالش بهتر شد و روز اول مهر مرخص شد
-
لج بازی احمقانه
سهشنبه 27 شهریور 1403 13:35
این دومین بار هست که مچ خودم رو می گیرم و یک حس عجیب دوگانه دارم هم عذاب وجدان که خب چرا می خوام با مامانم لج کنم و هم به خودم حق میدم داشتم تلفنی یا مامان حرف میزدم و برام تعریف کرد که زندایی ات افتاده زمین و یک طرف صورتش ورم کرده و کبوده و همون موقع با خودم گفتم تلفن رو که قطع کنم بهش زنگ بزنم و خب مامان بلافاصله...
-
چاش جدید
سهشنبه 20 شهریور 1403 13:27
تازگی ها با ستی چالش حدیدی دارم یکجور عجیبی به برادرش حسادت می کته نمی دونم حسادت کلمه ی درستی هست یا نه یعنی اگر کاری من یا همسرجان برای سپهر انجام بدیم خیلی به چشمش میاد و با شوخی و خنده به زبون میاره که آره انگار اونو بشتر دوست دارین مثلن خیلی وقت بود می گفت منو ببرین دوبی و اصن کادوی تولد بهم سفر دوبی بدین و این...
-
این صبوری لعنتی
یکشنبه 11 شهریور 1403 19:30
الان توانایی این دارم که همسرجان رو به قتل برسونم ولی خب مجبورم صبوری کنم چون فردا با دوستامون داریم میریم سفر و نمی خوام مسافرت کوفت بقیه بشه
-
اعداد عجیب
چهارشنبه 31 مرداد 1403 13:08
خیلی دلم می خواد که ماشین مون رو عوض کنم و چندتا نمایندگی سر زدم و شرایط فروش اقساطی خوروهاشون رو جویا شدم و یکی شون بهم گفت شماره ات رو بده تا توی کانال واتساپ مون اددت کنم و اونجا هروقت شرکت شرایط فروش بذاره اعلام می کنیم و اینجوری شد که الان چندماه هست عضو این کانال هستم و الحمدلله تا الان هیچ کدوم از شرایطش با ما...
-
نمی دونم من بی اعصاب شدم یا اینا واقعا بد رانندگی می کنن
دوشنبه 29 مرداد 1403 17:30
رانندگی با وجود موتوری ها واقعا کلافه کننده شده. نه قوانین یک وسیله ی نقیله رو رعایت می کنن و نه قوانین عابر پیاده موقعی که می خوای از چراغ سبز عبور کنی باید مراقب باشی که هر لحظه ممکنه یک موتوری از جلوت رد بشه چون هیچ اعتقادی به چراغ قرمز نداره توی اتوبان داری رانندگی می کنی و یکدفعه یک موتوری بطور شاکی طور و دست رو...
-
لذت های دلچسب زندگی
چهارشنبه 24 مرداد 1403 13:24
وقتی می بینی بچه ها ی دور و برت که تا همین دیروز اونگه اونگه می کردن و پستونک به دست دور خونه می چرخیدن، حالا اونقدری بزرگ شدن که مدال جهانی میارن تازه می فهمی چقدر خودت بزرگ شدی (همون پیر شدی هست) تا قبل از اینکه سپهر دانشجو بشه هرکی دانشجو بود رو همسن و سال خودم می دونستم ولی خب وقتی پسر خودم دانشجو شد تازه متوجه...
-
در راه وطن
دوشنبه 15 مرداد 1403 07:04
خب دیگه شش هفته بسرعت تموم شد و دارم برمی گردم کلی دیدار تازه کردم علاوه بر دیدن برادرها و دوستم، چند روزی پسرداییم با خانومش و دختر کوچولوش به قصد دیدار ما از سوئد اومدن خونه داداش خارجی و دورهم بودیم آخرین بار سه سال پیش دیده بودمش اون موقع هنوز بچه نداشت، من عاشق خانومش شدم یک دختر خیلی خونگرم سوئدی که خیلی تلاش می...
-
جریمه
جمعه 29 تیر 1403 00:54
توی متروی پاریس بابت اینکه ستی پاش رو گذاشته بود روی لبه ی صندلی جلویی شصت یورو جریمه شدیم خدایی خیلی زور داشت. خب لامصب بگو نیاید این کار رو بکنی و پات رو بردار دیگه جریمه واسه چیه. هرچی هم توصیح دادیم که بابا ما توریست هستیم و همچین قانونی رو باهاش آشنا نیستیم و هیچ جا هم ننوشته که این کار ممنوع هست. مثلن روی بعصی...
-
تجربه ی جدید
شنبه 16 تیر 1403 20:17
الان که دارم اینجا می نویسم داخل قطار هستم و با ستی از ژنو داریم برمی گردیم پیش دایی ممر جان چند روزی اومدیم اینجا پیش دوست قدیمی و هم خوابگاهی دانشگاهم وتجربه ها و خاطرات جالبی ساختیم دوستم دوتا دختر داره که دختر بزرگه همسن و سال ستی هست و باهم دوست هستن و هرسال که میان ایران حتما همو می بینیم تجربه ی جذاب این شهر...
-
آدرنالین زیادی
دوشنبه 11 تیر 1403 16:57
من کلن ادم ترسویی هستم و هیجان در حد تاب تاب عباسی برام کفایت می کنه و فراتر از اون از حد تحملم خارج هست بعد اونوقت توی دیزنی لند همون اول مسیر و قبل از ورود به صف طولانی بازی استار وار (star war) از متصدی مربوطه پرسیدم ترسناک که نیست و ایشون با لبخند فرمودن نه بابا خیلی هم فان هست و یک کوچولو تکون داره و منم همراه...
-
امروز در اون خونه رو برای همیشه بستم و چراغ هاش رو خاموش کردم
سهشنبه 29 خرداد 1403 19:40
یکی از سخت ترین کارهایی که اینروزها ادارم انجامش میدم جمع و جور کردن و فروختن وسایل خونه ی عروس جان هست. موقع خرید خیلی از وسایلش من همراهش بودم وقتی دوتایی یافت آبادرو بالا و پایین کردیم و عروس خوش سلیقه، این ست مبل سبز رنگ رو انتخاب کرد و یا اون روزی که باز دوتایی باهم کلی گشتیم تا این ست سرویس خوابش رو انتخاب کرد...