یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

همینقدر بی وجدان

دخترداییم دوسالی هست اومده تهران و یکجایی نزدیک مترو خونه اجاره کرده که بتونه راحت با مترو بره محل کارش و برگرده. یک دختر آروم و مظلوم و بی سر و زبان ولی فوق العاده خوش قلب و ساده 

چند هفته هست دنبال خونه می گرده که جابجا بشه و یک جایی رو دیده بود یک سوئیت چهل و دو متری حول و حوش مرکز شهر به قیمت چهارصد میایون ماهی دوازده تومن (خدایی اعداد عجیبی هستن برای اجاره!) موقع عقد قرارداد توی بنگاه این دختر صد و پنجاه میلیون میده به صاحبخونه و پول بنگاه رو هم میده و قرار میشه بقیه ی پول رو موقع اسباب کشی که دو هفته ی بعدش بوده بده

دو روز بعد از عقد قرارداد یک پیامک براش میاد که کد رهگیری ملک بوده و میبینه اونجا نوشته سی و شش متر، همون جا زنگ می زنه بنگاه و میگه نمی خوام و فسق کنیم چون همون اولش شماها بهم دروغ گفتین و خب جالبه بنگاه میگه به من ربطی نداره با مالک حرف بزن مالک هم میگه من پولت رو نمیدم و همینه که هست و برو بشین یا خودت برام مستاجر پیدا کن حتی این دختر حاصر میشه براش آگهی بده و مستاجر پیدا کنه ولی بازم مالک همکاری نمی کنه و میگه هرکاری دوست داری بکن من پول ندارم بهت بدم

همینقدر راحت و همینقدر بی شرف 

وکیل گرفته و داره مراحل قانونی اش رو طی می کنه ولی خب هم چندماه زمان می بره به اون پول برسه پولی که برای اجاره خونه واقعا نیاز داره و هم اعصاب و روانش بهم ریخته 

باورم نمیشه انسان هایی اینجور دزد و بی شرف پیدا بشن 


اون توده ی کوچولو دیگه آروم شده و درد نداره و دوباره رفتم دکتر و قرار شد برش دارم فعلن باید آزمایش قبل از عمل رو انجام بدم و بدبختی ااین وسط بیمه تکمیلی قراردادش تموم شده و باید صبر کنم ببینم شرکت همسرجان با کدوم بیمه دوباره قرارداد می بنده 

دلتنگی

داداش خارجی چند روزی هست. که با خانواده اش رفتن پیش دایی ممر اینا و الان اینطوریه که هر روز چندتا عکس از گردش ها و چرخیدن هاشون می زارن و خب همه ی عکس ها قشنگن و حس خوب دارن ولی... عرض می کردم خدمتتون که همه شون حس خوب داشتن ولی خب یکدونه عکس بود که دوتا داداش ها لبه ی یک سکو دراز کشیدن و معلومه دارن خستگی یک پیاده روی طولانی رو  درمیارن و من اینقده قربون صدقه ی این عکس رفتم که خدا می دونه البته توی دلم ها، توی گروه چیزی ننوشتم که فکر نکنن چه خواهرشوهری هستم اما خب انگار هستم دیگه  آخه بین همه ی این عکس ها این یکدونه خیلی بهم چسبید و خیلی دوستش دارم

خلاصه که در اعماق وجود هرکدوم از ما یک خواهرشوهر نهفته هست که فقط منتظره یک فرصت پیدا کنه تا ظهور کنه :))


رفتیم پیک نیک، از اون مدل پیک نیک ها که دوتا بچه های من عاشقش هستن (متنفرن ) از همون ها که از توی رودخانه رد میشی و لباس هات خیس میشن و بعدم روی چمن های کنار رودخانه زیزانداز پهن می کنی و کلی مورچه و سنجاقک و موجودات ریز دارن کنارت زندگی می کنن. همون اول مسیر سپهر پاش لیز میخوره و میوفته توی رودخانه  و در حالی که داره از عصبانیت منفجر میشه میگه نمیدونم با چه عقلی باشماها اومدم طبیعت، لعنت بهم


تا گوگل هست چرا چت جی پی تی لوس

هیچ جوره نمی تونم با چت جی پی تی ارتباط بگیرم زیادی لوس و چاپلوس هست آخه من چه صنمی با تو دارم که اینجور صمیمی و چاپلوسانه باهام حرف می زنی،ایش واقعا، بابا جان تو راهکارت رو بده و لازم نیست قبلش قربون دست و پای بلوری من بری


لبه ی تخت نشسته بودم  که یکدفعه اون لت پنجره که باز میشه لولاش شکست تلپی افتاد روی تخت، همینجور هنگ چند ثانیه نگاهش کردم آخه مگه میشه پنجره از جاش دربیاد اونم بی دلیل. بعد زنگ زدم همسرجان و با آب و تاب دارم تعریف می کنم میگه ای بابا فقط کافی بود چند سانت اونورتر بودی حیف شد واقعا


یک توده ی چربی خیلی کوچولو چندین سال بود که بین دوتا سینه ام جا خوش کرده بود و جراح پستان بهم گفته بود اینا خوش خیم هستن  ولی اگر بخوای می تونی درش بیاری و خب چون کاری به کارم نداشتم منم کاری به کارش نداشتم ولی یکدفعه همین توده ی کوچولوی چند میلیمتری شروع کرد به بزرگتر شدن و دردناک شدن و بعد از مراجعه به دکتر فهمیدم که عفونی شده، بقدری دردناک شده که نمی تونم سوتین ببندم  و حتی وقتی دست راستم (آخه نزدیک به سینه ی راستم هست) رو تکون میدم درد دارم. هیچی دیگه دارم آنتی بیوتیک می خورم تا بعد از اتمام دوره اش دوباره برم دکتر و ببینه بهتره برش دارم یا کار دیگه ای بکنیم 

این دنیای وبلاگ نویسی هم دنیای عجیبی هست ها، این آقای دکتر رو من قبلن ها اون موقع که هنوز دانشجو بود و وبلاگ می نوشت دنبال می کردم و بعدها که تخصص گرفت توی اینستاگرام دنبالش کردم البته دیگه وبلاگ نمی نویسن یک حس عجیبیه انگار تو یکی رو خیلی می شناسی و توی روند بالا و پایین زندگیش بودی بعد یکدفعه از نزدیک می بینیش ولی اون هیچی راجع به تو نمی دونه 



ناترازی یا همون کمبود

استارت تعطیلی و آنلاین شدن مدرسه از امروز زده شد و بریم که ببینیم تا پایان پایه ی دهم  قراره چند روز آنلاین باشن

سپهر هم که قرار بود آخر خرداد دفاع کنه فعلن معطل و حیرون هست تا دانشگاه ها باز بشن. این قسمت که دانشگاه رو تعطیل کردن اصلن متوجه نمیشم و جز توجیه سیاسی هیچ توجیه دیگه ای براش پیدا نمی کنم و یه سپهر میگم انگار قراره همونطور که شروع دانشگاه رو بطور مجازی شروع کردی پایانش  هم مجازی طور باشه

خلاصه که توی همه چیز کمبود داریم از آب و برق و گاز و هوای سالم  گرفته تا مسول کاردان و کاربلد که البته احتمالن مشگل اصلی همون آخری هست 


مدرسه ی متفاوت

خیلی دوست دارم نتایج مدارس طبیعت رو ببینم و بدونم خروجی اش تونسته اونی باشه که موسسین اش ازش انتطار داشتن یا نه 

ایده ی جذابی هست و یادمه موقعی که ستایش رو می خواستم بفرستم کلاس اول این مدارس توی تهران وجود داشتن و اگر اشتباه نکنم استارتش از مشهد و دکتر وهاب زاده زده شد ولی خب راستش مطمئن نبودم که نتیجه چی میشه و البته که بعدها فهمیدم بچه ها از سن سه سال پذیرش دارن

توی اینستاگرام یک خانواده ی مشهدی رو دنبال می کنم که عشق طبیعت و دوچرخه سواری هستن و از دوستان نزدیک یکی از اقوام هستن و یادمه وقتی پسرشون حدود یکسال (شایدم کمتر) داشت سفر با دوچرخه رو شروع کردن و مدت حدود یکسال توی سفر بودن

و حالا بعد از چندسال قراره این خویشاوند ما هم همراه خانواده ی چهارنفره اش (دوتا دخترپنج و هشت ساله داره) با اینا سفر دور ایران با دوچرخه رو آغاز کنن و هر دو خانواده هم فرزندان شون رو توی این مدارس طبیعت گذاشتن و خب حالا قراره خودشون بقیه ی آموزش رو توی این یکسال ادامه بدن

از دور سبک زندگی شون برام جذاب هست و حالا باید ده سالی صبر کنم تا نتیجه ی این نوع آموزش رو توی بچه هاشون ببینم 

ولی خدایی سبک متفاوتی هست و انگار تو داری زندگی رو واقعا زندگی می کنی و درگیر هیچ موصوع حاشیه ای نمیشی 

و باز جالبه که حاضر نیستم ریسک کنم و این سبک رو امتحان کنم. حالا درسته که از سن و سال خودم و بچه هام گذشته که بخوام این سبک رو امتحان کنم ولی خب این موضوع ابدا مهم نیست 

مهم اینه که ریسک پذیریم پایین اومده