-
روزای تند و تلخ
چهارشنبه 18 فروردین 1395 14:18
اینقدر روزا تند تند می گذرن که متوجه گذرشون نمی شم این یکماه اخیر نصف بیشترش در مسیر خونه و بیمارستان گذشت . داداش جان خارج نشین بعد سالها امسال عید اومد ایران (هرسال تابستون میومد) که اونم طفلی هیچی از عیدش نفهمید از بس در مسیر خونه و بیمارستان بود .باورم نمیشه که یکماه از اومدنش گذشته و پس فردا برمی گرده مانی...
-
چشماش رنگ زندگی داشت
سهشنبه 18 اسفند 1394 17:05
الان از بیمارستان برگشتم و حال خوشی دارم اخه امروز مانی حالش بهتر بود البته فعلا باید بیمارستان باشه و تا کی اش معلوم نیست بلیطای روز جمعه مون رو هنوز پس ندادم چهارتا بلیط به اسم من و سپهر و ستایش و مانی . همسرجان و دایی ممر بلیط شون واسه چهارشنبه اینده ست .همچنان امیدوارم , شاید جمعه رفتیم ( خیلی پررو ام :) ) از...
-
عجله نوشت
جمعه 14 اسفند 1394 07:18
کامنتای پست قبل رو بدون نظر دادن تایید کردم چون من قبلا و داخل پست نظرم رو گفته بودم و حالا نوبت شما بود نظراتتون رو بگین نظر دکتر ستایش رو هم پرسیدم و به اخر همون پست قبل اضافه کردم مانی عزیزم (مادربزرگم) حالش خوب نیست و بیمارستان بستری شده . چندوقتی بود اومده بود تهران خونه ی پسرش و قرار بود جمعه ی اینده با من...
-
یک سوال سخت
چهارشنبه 12 اسفند 1394 07:36
یکی ازخواننده هام که خودش در کودکی ویلمز داشته یک سوال پرسیده . اول می خواستم توی خود کامنت جوابش رو بدم ولی دیدم انصافا خیلی سخته و دلم خواست بدونم نظر شماها چیه و اگه شما بودین چه می کردین دوست دارم شماها هم بخونین و نظرتون رو بگین من خودم در انتهای متن نظرم رو می نویسم کامنت خواننده ی عزیز : بازم سلام من هر چند سال...
-
عنوان ندارم
یکشنبه 9 اسفند 1394 16:10
دایی ممر توی تلگرام واسم می نویسه که امروز عکس بانوی مورد نظر رو به دوستم نشون دادم می گه چقدر شبیه خواهرت هست .بعدم اضافه می کنه من فکر می کردم خوشگله ولی اگه شبیه تو باشه که زشته .... یعنی تا وقتی من این دایی ممر رو دارم دیگه اصلن نیازی به دشمن ندارم ها :))) کمپ کویری متین اباد عالی بود و من خیلی دوست داشتم مخصوصا...
-
انگیزه های رای دادن
چهارشنبه 5 اسفند 1394 12:07
یکی از دوستای داداش خارج نشین کاندید شده و مامان می گفت توی بعضی از تراکت های تبلیغاتیش از داداش جان به عنوان یک دوست نخبه نام برده و خلاصه همین موضوع باعث شده تا پدر جان تمام وقتش رو وقف تبلیغ واسه ی این کاندیدای عزیز بکنه . از اون روز دیگه من داداش جان رو دکتر جان خطاب قرار می دمش اخه ما کلا توی فامیل هیچ پزشکی...
-
چرا بعضی ها کاری می کنن که ادم از امانت دادن پشیمون بشه
دوشنبه 26 بهمن 1394 19:38
این دختر جان ما تابستون در کنار کلاس باله اش اسکیت هم می رفت یعنی دوروز در هفته باله و دوروز هم اسکیت ِ بعد از شروع سال تحصیلی کلاس اسکیت رو حذف کردم و فقط باله می ره و حدود سه ماه پیش یکی از مادرهای باله ازم خواست کفش اسکیت ستایش رو به دخترش قرض بدم تا اون یکی دو جلسه باهاش بره کلاس اسکیت و ببینه خوشش میاد یا نه و...
-
سپاسگذارم
سهشنبه 20 بهمن 1394 11:27
از همه تون یک دنیا ممنونم خیلی هاتون توی کامنتای عمومی و خصوصی با ایمیل و اینستاگرام بهم کلی اطلاعات دادین و منو اگاه کردین مرسی که اینقدر خوبین روز شنبه بعد از اینکه از دکتر برگشتم موضوع رو باهمسرم و دایی ممر جان درمیون گذاشتم و خب عکس العمل هردوتاشون این بود که تعجب کردن و همسرجان که گفت من که تاحالا همچین موردی توی...
-
ابسانس
یکشنبه 18 بهمن 1394 07:27
دیشب رفتیم دکتر و ستایش معاینه شد و نوار مغز گرفته شد دکتر گفتن این توصیفی که من از ستایش می کنم تیپیک توضیح صرع ابسانس هست انگار من این کتابا رو خونده باشم و بخوام این نوع صرع رو توضیح بدم . نوار مغز رو گفتن خیلی خوبه و فقط یک قسمت کوجیک موردی دیده میشه و انتظار بیشتری داشتن با توجه به توضیحات من قرار شد به مدت یکی...
-
دکتر دکتر دکتر
چهارشنبه 14 بهمن 1394 09:34
دیشب رفتم پیش دکتر ستایش برخلاف همیشه خیلی شلوغ بود و دوتا هم مریض داشت که اومده بودن اونجا شیمی درمانی بشن .نمی دونم چرا واسه شیمی درمانی اومده بودن مطب اخه اکثر مریضا شیمی درمانی رو می رن بیمارستان (دکتر صبح ها بیمارستان هستن) خلاصه یکدفعه پرت شدم به زمان شیمی درمانی ستایش حالم اینقدر دگرگون شد که اصلا نمی تونستم از...
-
مگه میشه مگه داریم؟!!
دوشنبه 12 بهمن 1394 11:19
چقدر سخته شناختن ادما , یک خانومی هست که من همیشه به عنوان یک خانوم عاقل و فهمیده ازش یاد می کردم تا اینکه دیشب متعجبم کرد . گفته بودم که دایی ممر در مرحله ی اشنایی با کسی هست و تازه باهاش اشنا شده و فقط دوبار حضوری همدیگه رو دیدن و بعدش تلفنی باهم در ارتباطن ؛اونوقت دیروز همین خانوم عاقل و فهمیده ای که حرفش رو زدم با...
-
درهم
شنبه 10 بهمن 1394 13:11
ستایش چندوقته موقع حرف زدن گیج می زنه یعنی داره باهام حرف می زنه یکدفعه به یک گوشه خیره میشه و ساکت می شه واسه چند ثانیه ِ بعدش یادش نمیاد چی می گفته و می ره سراغ یک کار دیگه البته اگه من بهش بگم داشته چی می گفته یادش میاد و ادامه ی حرفش رو می زنه یا گاهی هم وقتی من دارم باهاش حرف می زنم این اتفاق میوفته . نمی دونم...
-
:)
یکشنبه 4 بهمن 1394 13:18
پیاده روی صبح گاهی رو زیر نم نم بارون انجام دادم و بعد از خرید روزانه و جابجا کردن شون , الان با یک لیوان دم نوش نعنا نشستم جلوی تلویزیون و منتظرم مرداک شروع بشه .روی گاز هم اش ترخینه داره یواش یواش واسه خوش می جوشه دیشب از گلودرد بیدار شدم و الانم گلوم خارخار (اصطلاح من دراوردی به معنی اینکه گاهی می خاره گاهی هم درد...
-
دوست
پنجشنبه 1 بهمن 1394 14:42
یک سری از دوستا هستن که دوستای خودم هستن یعنی خودم باهاشون دوست شدم بدون واسطه ,یک سری از دوستا هم هستن که با واسطه باهاشون دوست شدم مثلا مامان های دوستای سپهر یا ستایش بودن یا همسرهای دوستان و همکارای همسرجان . دوستایی که به واسطه ی مامان بودن باهاشون دوست شدم هیچ وقت از همین حیطه ی مامان بودن خارج نشدن و دوستی مون...
-
مادر و دختر
دوشنبه 28 دی 1394 13:59
امروز که از صبح با ستی خونه بودیم و یکجورایی حبس شده بودیم (به خاطر الودگی هوا) لباسای ست مون رو دراوردیم و پوشیدیم و کلی هم از خودمون با اعمال شاقه عکس گرفتیم اخه دوربین رو گذاشته بودم روی پایه و در عرض 10 ثانیه می دویدیم جلوش و فیگور می گرفتیم یا سر من نمیوفتاد یا پای ستی نبود یا دست من توی کادر نبود یا ستایش از...
-
وقتی فکرش رو هم نمی کنی
جمعه 25 دی 1394 10:14
دیشب مهمون داشتم به بهانه ی حضور مامان و بابا چندتا از اقوام دور و نزدیک رو دعوت کرده بودم تا دورهم باشیم داماد یکی از مهمونام تماس می گیره که موبایلش رو دزدیدن و اقا دزده تماس گرفته که بیا میدان رسالت تا موبایلت رو بهت بدم اقای پدر هم می گه صبر کن منم بیام باهم بریم و تنها نرو و بعدش عذرخواهی می کنه و مجلس رو ترک می...
-
من دیگه حرفی ندارم :)
چهارشنبه 23 دی 1394 17:09
خانوم معلم توی گروه تلگرامی پیام می زارن: سلا م عصرتون بخیر , لطفا همه ی دخترای گلم فردا حاضر باشن. مبحث مهمی داریم اونوقت یکی از مامانا پیام می زاره : یعنی چجوری حاضر باشن؟ چرا اینجا ایکون زل زدن به دوربین نداره !! سپهر اخرین امتحانشم داد و برگشته خونه و با خوشحالی می گه اخ جون حالا برم عشق و حال کنم می گم والا توی...
-
منتظرم زودی پهارشنبه بیاد
دوشنبه 21 دی 1394 10:42
چهارشنبه اخرین امتحان سپهر هست و اگه خدا بخواد از هفته ی دیگه پسرم می ره سر درس و مشقش!! پسرجانم اعتقاد داره درس خوندن واسه امتحان کار احمقانه ای هست چون هیچ تاثیری نداره و هرکی توی سال تحصیلی درسا رو یاد گرفته باشه امتحانشم خوب می شه خلاصه اینروزا که ساعت 9:30 میاد خونه یک کم سنتور می زنه مقدار متنابهی کینکت بازی می...
-
مانی
دوشنبه 14 دی 1394 21:16
ستایش می شینه پای پیانو و دلنگ و دولنگی می کنه , مانی( مادربزرگ ناشنوام) با ذوق نگاهش می کنه و براش دست می زنه به منم اشاره می کنه که واسه ی ستی اسپند دود کنم تا چشم نخوره ستایش داره تمرین باله می کنه و همین طور که زیر لب سلطان قبها رو می خونه می رقصه مانی واسش دست می زنه و اخرش با هیجان بلند می شه و کنار نتیجه اش با...
-
فقط بغض می کنم
دوشنبه 14 دی 1394 08:28
اقای دکتر جواب ازمایشای ستی رو بررسی می کنه و باهم درمورد مریضایی که من می شناسمشون حرف می زنیم احوال تک تک شون رو می پرسم و ایشون هم می گه که خوبن یکی دوتا رو هم خودش بهم می گه فلانی رو یادت هست همون که با مادر بزرگش میومد خونه شون فلان منطقه بود منم می گم اره ولی اسمش یادم نیست دکتر یک کم فکر می کنه و می گه دینا ,...
-
چه خوب که هوا تمیز شد
شنبه 12 دی 1394 13:24
این روزای الودگی هوا من تمام مدت دنبال دستگاه تصفیه هوا می گشتم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم دستگاهی که مورد تایید وزات بهداشت باشه پیدا نکردم نمی دونم وزارت بهداشت کم کاری کرده و اقدامی نکرده یا اصلن همچین تکنولوژی وجود نداره , یعنی ممکنه فیلتری وجود داشته باشه که ذرات کمتر از 2.5 میکرون رو هم بگیره یا دی کسید نیتروژن...
-
چی می شد امتحان رو ساعت 10 صبح می گرفتن
سهشنبه 8 دی 1394 21:11
از فردا سپهر امتحان های پایان ترمش شروع می شه و فقط واسه امتحان می ره مدرسه و بعد از امتحان برمی گرده ,حالا به فکر بچه ها نیستن حداقل به فکر مامانا باشن اخه انصافه واسه دوساعت مدرسه رفتن کله ی صبح ازخواب پاشیم بی ربط نوشت : نمی دونم چرا از این خانوم روانشناسه که توی شبکه ی من و تو صحبت می کنه (اسمش رو یادم نمیاد توی...
-
واینجوری می شه که 40 سال میشه اول جوونی
شنبه 5 دی 1394 15:34
همسرجان رو فرستادم تا سفارش سبزی هام رو از در خونه ی بانویی که واسه اولین بار هست بهشون سفارش دادم تحویل بگیره _ بفرما اینم سبزی هات + خانومه چه مدلی بود؟ _ یک خانوم جاافتاده حدودای 40 سال +عزیزم من حدودای 40 سالم هست ها ( با اخم) _تو که 40 سالت نیست 38 سالته +خب می شه حدودای 40 سال دیگه , بعدشم فلانی و فلانی (دوتا از...
-
اعتماد بنفس ذاتی اقایون
چهارشنبه 2 دی 1394 15:21
بانویی رو به دایی ممرجان معرفی می کنم بعد از بالا انداختن ابروها و کج کردن دهن می گه ای بدک نیست در این حدی هست که برم باهاش یک صحبتی بکنم می گم از سرت هم زیاده حالا بزار باهاش حرف بزنم ببینم اصلن می خواد ازدواج کنه ... به داداش جان زنگ می زنم و می گم بانو فعلا قصد ازدواج نداره ،داداش جان هم با اعتماد بنفس می گه دیگه...
-
مامان و بابا
جمعه 27 آذر 1394 11:24
+صدای تلویزیون رو کم کن مگه نمی بینی بچه خوابه - کم کردم الان خوبه؟ +اخه چقدر اخبار می بینی الان رییس جمهوری یا وزیر که نیم ساعت به نیم ساعت اخبار همه ی شبکه ها رو چک می کنی.بده من اون کنترل رو می خوام سریالم رو ببینم _ عصری دیدیش اخه مگه چندبار در طول روز نیگاش می کنی +تشد با دقت ببینم ستایش هی حرف می زد کنترل بده...
-
دوباره راهیم اینبار مشهد
دوشنبه 23 آذر 1394 09:48
تعطیلات بسیار سختی بود از همون سر صبح که بچه ها رو بیدار کردیم تا سوار ماشین بشیم و راه بیوفتیم سپهر چشم راستش هی اشک میومد کم کم بعد از دو سه ساعت زیر چشمش قرمز شد و ورم کرد و اشک ریزی هم که ادامه داشت ستایش هم تهوع داشت البته با توجه به اینکه همیشه توی ماشین تهوع داره جدی نگرفتم تا اینکه رسیدیم و ستی بلافاصله بعد از...
-
مادر یا مادربزرگ مسآله این است !
سهشنبه 17 آذر 1394 09:00
دقت کردین دیگه نمی شه تشخیص داد که دوتا بانوی روبه روتون مادر دخترن یا خواهر حالا غیر از قیافه که تقر یبا اکثریت حدودای ۳۰ سال به نظر میان اخلاق و رفتار و حتی گاهی دغدغه هاشون هم همه مال یک رنج سنی هست توی کلاس باله ی ستایش یک بانویی دختر ۸ ساله اش رو میاره و خب معمولا توی این یک ساعت مامانا باهم گپ و گفتی دارن و از...
-
نمی دونم چرا موقع نوشتن قرارداد ازدواج اینقده حساسیت به خرج نداد والا
دوشنبه 9 آذر 1394 20:13
قبلا هم گفتم که همسرجان خعلی پرمشغله تشریف دارن و کارشون هم خعلی مهم هست و اگه یک روز نره سرکار (استغفرالله مگه ممکنه ؟!!) یا یک ساعت دیر بره کل مملکت کاراش می خوابه خلاصه اینجوری می شه که کارایی مثل معامله کردن که فقط در تایم اداری انجام می شه رو من انجام می دم (البته همه ی کارا رو من انجام می دم اینم روش ) اینجانب...
-
جوابش خعلی قانع کننده بود!
چهارشنبه 4 آذر 1394 20:00
می رم توی سایت مدرسه ی سپهر و قسمت نمراتش رو نیگا می کنم حساب و جبرش رو 20 شده , هندسه 19 , بعد اونوقت ادبیات 13 و عربی 10 !!! می گم سپهر هیچ معلوم هست داری چی کار می کنی خب یک کم زحمت بکش و غیر از ریاضی بقیه ی درسات رو هم بخون + نمی شه ـ چرا اونوقت؟ + چون دوست ندارم اعتراف نوشت : اومده بودم غر بزنم از اینکه دوباره...
-
متاسفم
شنبه 30 آبان 1394 09:18
مرگ مقوله ی عجیبیه چیزیه که ازش می ترسم نه فقط برای خودم بلکه برای عزیزانم هم , واسه همین همیشه ازش فرار می کنم دلم نمی خواد بهش فکر کنم ولی یک وقتایی مثل اینروزا یکدفعه هجوم میاره و نمی زاره ازش فرار کنی اونم درست موقعی که زیباترین فصل با تمام توانش داره خودش رو به رخ می کشه و من دلم نمی خواد بین این همه زیبایی ورنگ...