مدرسه سه تا موضوع داده که بچه ها باهاش داستان مصور بسازن موضوع اول اینه که یک درخت از جاش راضی نیست و می خواد از اونجا بره ... موضوع دوم : زهرا یک جوجه داره که اونو توی جعبه می زاره و به خدا می گه مواظب جوجه ام باش تا من از مدرسه برگردم .... موضوع سوم : سنجابی بالای درخت هست و متوجه میشه یک گرگ اون پایین خوابیده ....
+ خب دخترم با کدوم یکیش قصه میسازی
_ بعد از اینکه زهرا رفت مدرسه خدا هم حوصله اش سر رفت و رفتش مهمونی و یک گرگ اومد کله ی جوجه رو کند و خورد
+ خب می خوای یک قصه ی دیگه بگی؟
_ باشه اون سنجابه خوب هست سنحاب از درخت پایین میاد و از روی گرگی که لالا کرده می پره
+ می گم نظرت راجع به درخت چیه ؟
_ درخت بیچاره توی المان بوده و هیچ دوستی نداشته چون المانی بلد نبوده و دلش می خواسته بیاد ایران بعد هی خودش رو می کنه ولی می بینه نمیشه و همونجا می مونه و غصه می خوره
+ می گم ستایش جان می خوای بیشتر فکر کنی و یک قصه ی بهتر بگی
_ نه دیگه همینا خوبه درخت از همه اش بهتره حالا واسه اینکه تو غصه نخوری میتونم بگم دوست خلبانش بیاد کمکش و اونو با هواپیماش بیاره ایران
شفاف نوشت: شب یلدای عروس جان برگزار شد و ما اون یک کیلوی لامصب را لاغر نشدیم ولی به زور لباسمان رو پوشیدیم
اخر هفته هم تولد ستایش هست و در حال تدارک مهمونی و دعوت دوستاش هستیم
یاد این تصویر افتادم :))
http://bayanbox.ir/view/5458884360624932015/tree.jpg
چه جالب بود
سلام
چی توی سر این بچه ها میگذره؟؟ خشونت اولی و آلمانی بودن درخت
سلام
چه ذهن خلاقی داره ماشالا :)))
حوصله ش سر رفت؟ گرگه لالا کرده؟!

هیچ شکی نکن که این همه تنبلی تو داستان هاش رو از منه شیرازی الهام گرفته
تولد خوش بگذره بهتون
راستی چه عجب از اینورا!!!
ژن شیرازی داشته

تنبل شدم
اینا از اثرات نشست و برخاست با تو هست ها
خیلی قشنگ بود که هر سه تاش. مجله عروسک سخنگو رو دیدی؟ (دکه ها نمی فروشن. از کتابفروشی ها باید بخرین) به نظر من قصه های ستایش رو بفرست براشون. خیلی مجله خوبیه. داستان های بچه ها رو با خط و نقاشی خودشون چاپ میکنه. دریابین این دختر خلاق رو خلاصه!
اسم مجله رو نشنیده بودم مرسی که گفتی
حالا این یکدونه قصه رو مصورش کنیم ببینیم چی از اب درمیاد
وای اون درخت عالی بود.............!!!این ذهن حلاق بچه ها من را کشته!!!!!
سلام خوبی ؟ کم پیدایی
پیشاپیش مبارک باشه
تولد ستایش جون خوشگلم
سلام
تنبل شدم اخه
ممنونم نگار جان
وااااای خدا از خنده پخش و پلا شدم
به به سمیه
فکر کردم دیگه نیستی
باورت نمیشه ولی هر روز وبلاگتو وا نکنم قظعا یک روز در میون حتماااااااااا باز میکنم.
عزیزم