-
امیدوارم تورلیدرهامون خوب باشن
سهشنبه 30 خرداد 1396 17:54
هنوز چمدون نبستم در صورتی که دو روز دیگه راهیم داداش خارجی اول مرداد میاد و عروسی ۷ مرداد هست و پسرجان از 24 تیر به مدت 6 هفته باید بره مدرسه و واقعا نمی دونم واسه چه تاریخی بلیط رفتن به مشهد رو بگیرم هم دوست دارم تمام مدتی که داداش ایران هست منم مشهد باشم و از عمه بودنم نهایت استفاده رو ببرم و هم اینکه سپهر بیشتر از...
-
سپهرانه
پنجشنبه 25 خرداد 1396 13:37
دایی ممر یک فیلم قدیمی از جلسه ی دفاع فوق لیسانس داداش خارجی گذاشته ی توی گروه ...سپهر اون موقع 6 ساله بود و توی جلسه مشعول خوردن خوراکی مورد علاقه اش , یک پاکت شیر...کلی ذوق می کنم و میکم کاش از اخر جلسه که همه دوستان داداش , سپهر رو دوره کردن و سپهر روی تخته تند تند جمع و تفریق های دورقمی که بهش میگفتن رو حل می کرد...
-
ماجون و دوستش
شنبه 20 خرداد 1396 22:19
+ مامان میدونی ماجون دیشب داشت واسه خاله چی تعریف میکرد _ نه + میگفت لادن خواب مانی رو دیده خواب دیده مانی خیلی خوشحال و سرحال بوده و با لادن خیلی حرف زده بعدم به لادن گفته بیاد بریم گردش و خرید _ چه خوب + فکر کنم الان ترکیه زندگی میکنه ولی چه زود بزرگ شده.مامان میگم منم که الان دوباره زنده شدم میشه یکی خوابم رو ببینه...
-
واما نتیجه
چهارشنبه 17 خرداد 1396 07:40
- سلام دبیرستان انرژی اتمی + بفرمایین - می خواستم نتیجه ی ازمون تشریحی رو بپرسم + اسم دانش اموز و چه رشته ای؟ - سپهر همسریان رشته ی ریاضی + قبول نشده . بوق بوق بوق متاسفم مامان جان قبول نشدی بعدم می بوسمش و میگم فدای سرت . با غیض جای بوسه رو پاک می کنه و می گه فدای سرم؟!!!!! میدونی قبول نشدم یعنی چی یعنی اونقدرا هم که...
-
بیست و یکسال سال عمریست ها
شنبه 6 خرداد 1396 13:40
دیروز صبح سپهر رو بردیم دانشگاه صنعتی شریف برای ازمون ورودی دبیرستان انرژی اتمی و یک لحظه یاد اولین روز هودم افتادم و باورم نمیشه که 21 سال از ورود من به این دانشگاه گذشته باشه نتیجه ی ازمون فردا مشخص میشه و اون تعدادی که قبول میشن پنجشنبه ازمون مرحله دوم رو میدن سپهر علامه طباطبایی شعبه ی کارگر رو قبول شد و سال اینده...
-
روزهای پرامید
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 15:50
ما دیشب کلی ذوق کردیم کلی هوار کشیدیم کلی شعار دادیم و هی بادکنک بنفش مان را تکان دادیم و یک تجربه ی جالب برای سپهر شد هرچند ستی اصلا خوشش نیومد و از این همه جمعیت یک کمی ترسیده بود دوباره زندگی برمی گرده به روال عادیش و چه خوبه که امید داری به روزهای روشن تر دوهفته عروس جان اینجابود و خونه اجاره کردن و اسباب کشی کردن...
-
فعالیت های تبلیغاتی پسرکم
سهشنبه 26 اردیبهشت 1396 09:26
این روزها که مادرشوهر و پدرشوهر به بهانه ی پیگیری درمانشون پیش ما هستن , سپهرم با تمام تلاش های مخصوص خودش داره اونا رو ترغیب می کنه واسه رای دادن و هربار هم بعد از بحث بهم میگه به نظرت قانع شدن :))) وقتی هم می شنوه که تحت تاثیر حرف ها و تفکرات پدرش هست از کوره در میره و بالحن قاطعی میگه جز پرسپولیسی بودن و اصلاح طلب...
-
انوش
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 13:07
توی این بنگاه گردی ها و دنبال خونه گشتن با اقای میانسالی اشنا شدیم به نام انوش و کلی سوژه بود واسه من و عروس جان و هم بسیار پرحرف و چرب زبون بود و هم خب خداییش ترکیب اقای انوش موقع صدا زدن یکجوری بود ..خلاصه زنگ تفریحی بود واسه خودش بعد دیروز که دوباره دیدیمش به من میگه واای فکر کنین من چه اشتباهی کردم و فکر کردم شما...
-
اردیبهشت زیبا
جمعه 15 اردیبهشت 1396 08:44
دوباره دارم دنبال خونه می گردم البته این بار واسه برادر جان .حسابی مشغول تدارک کارهای عروسی هستن و ایشالله مردادماه مراسمشون برگزار میشه و داداش خارجی هم میاد فعلا اون قانونی قبلی که خارج نشین های سربازی نرفته می تونن سالی یکبار بیان ایران تمدید شده و برادر جان هم بلیط هاش رو گرفته و داره میاد ...داشتم می گفتم که...
-
یک پیام کوچولو
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 16:13
امروز صبح که بیدار شدم دیدم مامان تارا توی تلگرام برام پیام گذاشته.راستش اولش واسه چندثانیه فکر کردم تارا کیه و یکدفعه یادم اومد دوست دوران شیمی درمانی ستایش...خلاصه عکسای پروفایلش رو که همه شون تارا بودن رو نگاه کردم و چقدر بزرگ شده بود و اصلن شبیه تارای سه ساله که میشناختمش نبود...یاد اون راهروی باریک توی بیمارستان...
-
دلخوشی های کوچولو
پنجشنبه 31 فروردین 1396 14:20
عارضم خدمتتون که واسه روز پدر با یکی از دوست جان ها که به تازگی دوست جان شدن ( دخترا مون باهم همکلاسن و بعد از پروژه ی جابر باهم صمیمی شدیم) تصمیم گرفتیم همسرجان ها رو سورپرایز کنیم که مثل اینکه یک کوچولو زیاده روی فرمودیم یعنی در حدی زیاده روی محسوب میشد که دایی جانمان که مدافع بلامنازع اینجانب هستن وقتی قضیه رو...
-
مدرسه
دوشنبه 21 فروردین 1396 12:52
امسال سپهر تغییر مقطع داره و دبیرستانی میشه و ازمون ورودی مدارس رو داره ,مدرسه ی خودشون قبل از عید یک ازمون درون مجتمع برگزار کرد و اعلام کرد که سی درصد ظرفیتش رو از روی همین ازمون برمیداره و بقیه اش رو باازمون رسمی که 23 اردیبهشت برگزار میشه و تمام کسانی که متقاصی تحصیل در این مدرسه هستن شرکت می کنن , پر می کنه .خب...
-
کفشششش!
سهشنبه 15 فروردین 1396 18:03
ستی دیروز رفت واسه تست اسکیت نمایشی و قبول شد ..الان چندماه هست که به طور مرتب میره اسکیت و قبلا هم اسکیت رفته بود و بلد بود و دیگه به حد رفتن به نمایشی رسیده ..خودش که خیلی ذوق کرد ..ولی ..امان از این ولی ها ...کفش اسکیت نمایشی خیلی گرونه اصلا فکرش رو نمی کردم که قیمت یک جفت کفش سه میلیون !!!!!باشه الان در به در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1396 14:28
هیچی دردناکتر از بیدار شدن صبح زود اونم بعد از دوهفته خوابیدن تا لنگ ظهر نیست و از اون بدتر اضافه وزن بعد از پایان تعطیلات ما که امسال علاوه بر دید و بازدید مرسوم همه سال پروژه ی پاگشا کردن عروس و داماد داشتیم و به طور فشرده نهار و شام دعوت شدیم و تمام زحمات یکساله واسه مانکن شدن رو به فنا دادیم و دوباره از اول باید...
-
تند تند بزرگ میشن
دوشنبه 23 اسفند 1395 19:29
دارم با داداش خارجی تلفنی حرف می زنم و از همه جا صحبت می کنیم و حرف میرسه به سپهر و اینکه امسال باید ازمون ورودی مدارس رو بده و دارم بهش میگم یکدفعه هزینه هاش خیلی زیاد میشه و اینجور که بوش میاد تقریبا دوبرابر امسال باید واسه سال تحصیلی جدیدش هزینه کنیم ...داداش میگه مگه الان همه وارد دانشگاه نمیشن پس چرا هول میزنی و...
-
دوست
شنبه 21 اسفند 1395 16:26
با مامان یکی از دوستای ستایش دارم گپ می زنم و خیلی ریز توی حرفاش بهم می فهمونه که معنی نداره ادم اجازه بده شوهرش تنهایی بره ماموریت اونم خارج از کشور و زمونه ی بدی شده و ادم باید چهارچشمی مواظب باشه و از این حرفا منم فقط لبخند می زنم با ارامش به حرفاش گوش میدم ...از باشگاهش میگه و اینکه الان تقریبا نزدیک یکسال هست که...
-
ثانیه
یکشنبه 8 اسفند 1395 19:52
تند تند سفره ی صبحونه رو جمع می کنم و با همسرجان وداع می کنم و بهش یاداوری می کنم که همین که رسید مقصد حتما برام پیغام بزاره .نهار ستایش رئ می ریزم توی ظرفش و صداش می کنم که عجله کنه و بیاد کفشاش رو بپوشه ..لحظه ی اخر برمی گردم سمت اتاقم و ساعت های ست خودم و همسرجان رو که دقیقا 16 سال پیش خریدیم می اندازم ته کیفم تا...
-
اسفندونه
جمعه 6 اسفند 1395 16:00
اسفند زیبا اومدش . من واقعا این ماه رو دوست دارم خیلی حس و حال قشنگی داره ...خونه تکونی اهسته و پیوسته پیش میره و دیگه تقریبا داره تموم میشه ...سپهر مشغول ساز زدن و هست و ازوقتی با دوستاش این گروه سروناز رو تشکیل دادن کلی پیشرفت کرده و قراره هفته ی دیگه یک اجرای خیریه توی مدرسه داشته باشن و عواید فروش بلیطش میرسه به...
-
اقا جابر
شنبه 23 بهمن 1395 12:50
خب بالاخره امروز نمایشگاه جابربن حیان برگزار شد و بچه ها طرح هاشون رو نمایش دادن و مامان ها و البته باباها یک نفس راحت کشیدن توی این طرح ستایش با دوستش نوا هم گروهی بود و باعث شد ما دوتا خانواده باهم اشنا و رفیق بشیم ..کل طرح هم راجب این بود که چه زباله هایی واسه زمین بهترن و موقع خرید دقت کنیم که چیزایی که می خریم...
-
بچه ها
سهشنبه 12 بهمن 1395 13:37
سپهر با دوستای گروه موسیقیش به شدت مشغول تمرین هست و قراره واسه جشن 22 بهمن سه تا قطعه اجرا کنن یکی اهنگ تصنیف ای امان شجریان و یکی هم اهنگ تصنیف خاک مهرایین سالار عقیلی و سومی رو هم یادم نیست ... حالا این خاک مهرایین توی دستگاه اصفهان زده میشه و اون دوتای دیگه شور هست و به سپهر می گم می خوای یک سنتور دیگه برات بخرم...
-
خونه تکونی می کنیم
چهارشنبه 6 بهمن 1395 11:08
تولد برگزار شد و خب مسلما خونه منفجر شد و فرداش مهمون مسافری داشتم که دوتا فرشته ی کوچولو داشت و به ستایش حسابی خوش گذشت و البته به خودم ولی خسته شدم این تیتر رو هم زدم که بهتون استرس وارد کنم
-
اولین کنسرت
چهارشنبه 29 دی 1395 23:39
امشب پسرجان با دوستان گروه موسیقیاییش( گفته بودم که با چندتا از هم مدرسه ای هاش گروه موسیقی تشکیل داده و باهم تمرین می کنن؟) رفتن کنسرت همنوازی ارغوان سایه در فرهنگسرای نیاوران و خب این اولین تجربه ی مشترک من و سپهر هست و از لحظه ای که بردمش جلوی در خونه ی دوستش تا همین الان که بهم گفت سوار ماشین بابا شدم یعنی چیزی...
-
قصه میسازیم
یکشنبه 26 دی 1395 11:20
مدرسه سه تا موضوع داده که بچه ها باهاش داستان مصور بسازن موضوع اول اینه که یک درخت از جاش راضی نیست و می خواد از اونجا بره ... موضوع دوم : زهرا یک جوجه داره که اونو توی جعبه می زاره و به خدا می گه مواظب جوجه ام باش تا من از مدرسه برگردم .... موضوع سوم : سنجابی بالای درخت هست و متوجه میشه یک گرگ اون پایین خوابیده .......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آذر 1395 18:03
از مشهد برگشتم و ستایش حسابی سرماخورده و چون نشد خوب استراحت کنه بدتر شد و دو روز مدرسه نرفت و از فردا دیگه می فرستمش مدرسه . هنوز برنگشته دوباره بلیط رفتن به مشهد گرفتم و اخر هفته ی دیگه واسه شب چله ی عروس خانوم می ریم مشهد .فرداشب هم خونه ی خاله ی همسرجان دعوتیم و اینگونه میشه که ما امسال دوتا شب یلدا خواهیم داشت...
-
فکر نکنم دیگه همسرجان دیکته بنویسه
شنبه 20 آذر 1395 18:39
ستایش باید دیکته به والدین داشته باشه و من همسرجان رو در این زمینه توجیه می کنم و ستایش رو می فرستم پیشش و دیکته ی چهارخطی نوشته میشه و وقتی ستی داره دیکته رو تصحیح می کنه با تاسف به پدرش نگاه می کنه و می گه تو اصلا نوشتن بلد هستی ؟ سپهر از اردو برگشته و چون قطارشون خیلی تاخیر داشت معاون اطلاع می ده که بچه ها اگر خسته...
-
....
یکشنبه 14 آذر 1395 18:29
واقعا شورش رو دراوردم .اقا دستم به نوشتن نمی ره خب تازه وقتی هم تصمیم می گیرم بنویسم رمز عبور وبلاگ یادم می ره.هیچی دیگه الان دارم با موبایلم می نویسم چون موبایل جان بچه ی خوبی بود و رمز رو حفظ بود ما خوبیم و زندگی در جریان هست غیر از اینکه عمه شدیم واسه بار دوم زندایی هم شدیم و درسته که برادرزاده جان رو به کمک...
-
پایان و آغازی دیگر
شنبه 22 آبان 1395 19:49
بالاخره دفتر زندگی مانی هم بسته شد و درسته که دور از انتظار نبود و توی این 9 ماه کم کم واسه ی این موضوع اماده شده بودیم ولی خب بازم تلخ و دردناک بود و درست لحظه ای که مانی جان رو به خاک سپردیم نوه ی کوچک خانواده متولد شد و من رسما عمه شدم مرگ یهویی ادم رو غافلگیر و شوکه می کنه و مرگ این مدلی درسته که یواش یواش...
-
دوستان جدید
سهشنبه 18 آبان 1395 19:10
به لطف ستی دوتا دوست جدید پیدا کردم منتها خودم از تفاوت حدااکثری که بینشون هست در تعجبم یکیشون عاشق مد و فشن و کارهای زیبایی هست و من با این دنیا تقریبا بیگانه ام ولی دوستش دارم و دنیاش و هیجان هاش و دغدغه هاش برام جالب و قشنگه و باهاش ارتباط برقرار می کنم ولی اون یکی عاشق مکاتب ایسم دار و موسیقی سنتی هست که بازم من...
-
...
دوشنبه 17 آبان 1395 21:08
کتاب همسر زیبای سفیر رو می خونم و هی سعی می کنم خودم رو بزارم جای قهرمان داستان و درکش کنم ولی نمیشه بعد به خودم می گم اخه تو چه وجه اشتراکی باهاش داری که هی زور می زنی خودت رو بزاری جاش ِخوش قد وبالایی ِ زیبایی یا همسرت سفیر هست . والا ستایش کم کم داره میوفته روی غلطک و با درس و مشق کنار میاد .کلی دوست توی مدرسه پیدا...
-
خودسانسوری
یکشنبه 9 آبان 1395 12:49
دچار خودسانسوری مزمن شدم هی دلم می خواد بیام و بنویسم ولی بعد پشیمون میشم این پشیمونی چندتا علت داره گاهی از خودم خجالت می کشم مثل وقتی که از دست مامان کلافه میشم و می خوام اینجا ازش انتقاد کنم ولی همین که دستم می ره به نوشتن خودم خحالت می کشم اخه مامان هست و همه ی مامان ها در کنار کلی حسن و خوبی ،خب نقص هایی هم دارن...