-
از سری تفاوت ها 2
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:02
از بلز زدن ستایش و سنتور زدن سپهر فیلم می گیرم و می زارم توی گروه کوچولوی خانوادگیمون مامانم زنگ می زنه و خب واضحه که ستایش گوشی رو برمی داره + سلام دخترم خوبی ؟ _سلام ماجون خوشگل دوست دارم +منم دوست دارم دلم برات تنگ شده ها _من عاشقتم +چقدر خوشگل بلز زدی من کیف کردم ها _مرسی ممنونم خوشگلم و البته ابن مکالمه ادامه...
-
دنبال یک بهانه ام
چهارشنبه 20 آبان 1394 10:36
از یک پیاده روی لذت بخش توی این هوای شدیدا پاییزی و تمیز برگشتم و روی مبل لم دادم و دنبال یک بهانه می گردم که خونه رو تمیز نکنم!!! و خب چه بهانه ای بهتر از وبلاگ نویسی , یک خونه ی نامرتب و بهم ریخته دارم که قرار بود امروز فرشته بیاد و یک دستی بهش بکشه ولی دوست جان همساده ازم قرضش گرفت و خب منم دوست مهربون !!! بهش قرض...
-
ضعف مدیریت
دوشنبه 18 آبان 1394 15:28
خب فکر کنم الان دیگه می تونم راجع به مدرسه ی ستایش قضاوت کنم واقعیتش اینه که اصن راضی نیستم هیچ نظم و انضباطی ندارن واقعا نمی دونم سال دیگه می خوام چی کار کنم ...ستایش مدرسه اش رو دوست داره و با اشتیاق می ره تونسته کلی دوست پیدا کنه و روزای تعطیل دلش واسه مدرسه تنگ می شه کلا شاد و خوشحاله خیلی چیزا یاد گرفته با معلمش...
-
روزای صورتی
چهارشنبه 13 آبان 1394 10:44
دوروز دخترونه داشتیم البته قرار بود این دوروزمون صورتیش بیشتر باشه ولی خرابی ماشین همسرجان نذاشت اخه سپهر که رفته اردو و همسرجان هم دوروزه رفته بود ماموریت و مادر و دختر تنها بودیم واسه روز اول که دوستام با دختراشون رو دعوت کرده بودم و کلی خوش گذشت شب هم روی تخت من و ستی بغل هم خوابیدیم و تا نصف شب ریز ریز حرف زدیم و...
-
وقتی یک شب خیلی خیلی زود بخوابی
یکشنبه 10 آبان 1394 09:14
دیشب سردرد زیادی داشتم و زود خوابیدم حالا صبح که پاشدم می بینم همسرجان یک فیلم از سلطان قلبها نواختن سپهر گرفته و توی گروه 54 نفره ی همسریان ها گذاشته اونم با زیرپوش!!!! یعنی شما فکر کنم اولا که سپهر دیشب با زیرپوش خوابیده و لباس خونه اش رو نپوشیده (خب سرمامی خوره) بعدشم با همین لباس فیلم گرفته واسه گروهی که کلی غریبه...
-
اینطوری می شه که هیچ پس اندازی باقی نمی نه تا ادم بتونه بره یک سفر کوچولو
پنجشنبه 7 آبان 1394 10:04
از روند درمانی سپهر راضیم احساس می کنم بریس بستن همراه با ورزش با دستگاه هیوبر تاثیر خوبی داشته هم اطرافیانی که بعد از دو سه ماه سپهر رو می بینن می گن پشتش خیلی بهتر شده و هم دکتر و عکسش اینو نشون می ده . قوز یا اسکولیوز سپهر 63 درجه بود که یک ادم نرمال باید 30 درجه باشه و مال سپهر تقریبا دوبرابر بود به همراه یک مقدار...
-
اخر هفته های طفلی من
دوشنبه 4 آبان 1394 19:23
دوهفته ی پیش (همون هفته ای که ستایش مریض شد و رفت بیمارستان ) مدرسه یک نامه ای داد که گل پسر شما واسه کلاسای المپیاد انتخاب شده . حالا جریان این بود که در مدت کلاسای تابستونی بچه ها رو سنجیده بودن و اونایی که از نظرشون راه حل های خلاقانه ای واسه ی مسایل داشتن رو انتخاب کرده بودن که توی این یکسال پیشرو اونا رو با رشته...
-
از سری تفاوت ها
چهارشنبه 29 مهر 1394 09:12
همسرجان بعد از سه روز ماموریت نصف شب از راه می رسه و می ره بالای تخت ستی و توی خواب می بوستش ستایش هم یک لبخند رضایت میاد روی صورتش و همون طور که خوابه دستاش رو دور گردن باباش حلقه می کنه . بعدش می ره بالای تخت سپهر و اونم می بوسه سپهر هم همین طور که یک سری اصوات نامفهوم غر زدن از دهنش بیرون میاد توی تخت جابجا می شه و...
-
واقعا دلم می خواد بدونم بر چه اساسی به اینا مجوز می دن
شنبه 25 مهر 1394 21:07
الان که اینجا مشغول نوشتن هستم صدای گوبس گوبس به همراه دزدگیر ماشین و هردو دقیقه صدای طبل میاد و سپهر هم از اتاقش فرار کرده و به پذیرایی پناه اورده به امید اینکه صدا کمتر باشه و بتونه تمرکز کنه واسه امتحان عربی فرداش ,همسرجان رفته خونه همساده پایینی تا با دوست دوران دانشجوییش مشورتی بکنن ببینن چجوری می شه اقایون...
-
خوبیم
چهارشنبه 22 مهر 1394 19:00
دوشنبه شب حدودای 9 ستایش تب و لرز کرد و منم بهش استامینوفن دادم و خوابید دو ساعت بعد از سردرد و دل درد با گریه بیدار شد و هی جیغ می زد که خیلی دلش درد می کنه بردمش دستشویی همونجا بالا اورد و چشمتون روز بد نبینه با عق اول شامش رو که اش شلغم بود بالا اورد و با عق دوم یک مایع قرمز رنگ و بلافاصله پلکهای بالایی چشماش ورم...
-
سه بعدی
دوشنبه 20 مهر 1394 15:58
روی کیف مدرسه ی ستایش عکس دوتا پرنسس برجسته هست و به اسم کیف سه بعدی می شناستش حالا چندروز پیش داشت تلویزون می دید که یکدفعه با هیجان منو و باباش رو صدا زد که وای این خانومه رو ببینین بام بامش(باسن) سه بعدیه !!!بعدش یک دستی به بام بامش کشید و با افسوس گفت چرا مال من سه بعدی نیست !
-
از اون روز باهام سرسنگینه
شنبه 18 مهر 1394 10:41
رفتیم پارک و قرار می شه نوبتی پیش مانی (مادربزرگم) بشینیم و اون یکی بره پیاده روی . من و مانی روی نیمکت زیر سایه ی درخت بیدمجنون نشستیم و دارم با ایما و اشاره باهاش حرف می زنم (ناشنواست) که یکدفعه اشاره می کنه به دوتا دختر جوون که اونا هم با تیپ اسپرت و کفش ورزشی واسه پیاده روی اومدن با اشاره بهم می گه اونی که مانتو...
-
سر پیری و...
سهشنبه 14 مهر 1394 09:01
اینجانب اعتراف می کنه که توسط مربی موسیقی سپهر گول خورده و از دیروز اموختن تنبک رو شروع کرده است نقطه :)) هی این مربی سپهر گفت خانوم شما هم بیاین تنبک یاد بگیرین و کنار سپهر بزنین تلفیق سنتور و تنبک خیلی خوب می شه و اسونه و از این حرفا خلاصه دیروز اولین جلسه بود و من با دست چپم هیچ کاری نمی تونستم بکنم ! مخصوصا ریز...
-
این روزها
دوشنبه 13 مهر 1394 08:53
مادر جانمان به همراه مادربزرگ عزیز تشریف اوردن تهران فقط یک مشکلی هست اونم اینه که دربست می ره خونه ی همساده یعنی همون پسرجونش و هی من باید التماس کنم و اونم هی به بهانه های مختلف از زیرش در بره انگار تعارف داشته باشه و من هی حرص می خورم که اخه چرا اینقده تعارفیه .مثلا چندروز پیش صبح اول وقت بهش زنگ زدم که چون امروز...
-
دنیای دخترونه
چهارشنبه 8 مهر 1394 16:12
تصمیم گرفته وقتی بزرگ شده با باباش ازدواج کنه شایدم دایی ممر چون دلش واسش سوخته که زن نداره اما وقتی بیشتر فکر می کنه می بینه بابا شوهر بهتریه بنابراین باید باهاش هرشب تمرین رقص دونفره بکنه تا بتونن خوشگل برقصن بعدشم باباش باید یک ماشین شاسی بلند که سقفش باز می شه رو گل بزنه و بره دنبال ستایش !!! البته جای نگرانی نیست...
-
اتاق صورتی
دوشنبه 6 مهر 1394 09:01
بالاخره روتختی پاره رو با یک روتختی چهل تیکه ی صورتی تعویض فرمودیم .همسرجان وقتی وارد اتاق شد فرمود فکر نمی کنی اینجا خعلی صورتی شده و بیشتر شبیه اتاق خواب دخترای نوجوونه تا اتاقی که نصفش هم متعلق به یک مرد چهل و اندی ساله باشه !! + نه اصلا !!! الان این کجاش صورتیه ؟! _دیوارش رو که رنگ صورتی کردی + نه بابا این گل بهی...
-
مثلا داشتم اناکارنینا می خوندم نمی زارن که
چهارشنبه 1 مهر 1394 08:01
عروسک باب اسفنجی دراز کش روی میز هست و یک زیر لیوانی چوبی هم روی دهنش قرار داره . ستایش می دوه طرفش و یک نگاهی بهش می اندازه : وای شارژش ۱۰۰٪ شد .بعدشم زیرلیوانی رو برمی داره ُ سپهر داد می زنه چی شارژش 100% شده ؟ +تبلتم دیگه _کدوم تبلت؟ + همین تبلت باب اسفنجیم مگه نمی بینیش _اون که تبلت نیست اون عروسکه +نخیر تبلته بیا...
-
خب دلش می خواد توی عروسی داییش برقصه :)))
یکشنبه 29 شهریور 1394 13:57
+ می خوام توی عروسی دایی ممر اون لباس خوشگله رو بپوشم و باله برقصم _ دایی ممر زن نمی گیره + بالاخره که زن می گیره _ نخیر اون هیچ وقت زن نمی گیره + نمی شه که هیچ وقت زن نگیره باید ازدباج (ازدواج) کنه _ اصلا هم اینطوری نیست همه که نباید ازدواج کنن خب بعضی ها دلشون نمی خواد ازدواج کنن + خب زن نگیره ولی دوست دختر که داره...
-
اخرشم به خاطر اینا خونه رو می فروشم والا
چهارشنبه 25 شهریور 1394 15:36
ساعت ۱۱ شب هست و تازه مهمونام رفتن میام روی تختم دراز بکشم و مثل همیشه پنجره ی اتاقم باز هست و یک نسیم خنکی هم پرده رو تکون می ده سرو صدای چکش زدن و جوشکاری و جابجا کردن میله میاد .. اخه این همسایه بغلی که بناییش تموم شد و ساختمونش رو ساخت این صداها دیگه چیه , می رم پشت پنجره و می بینم به به اقایون هیاتی عزیز با...
-
شما باشین چه عکس العملی نشون می دین
پنجشنبه 19 شهریور 1394 09:46
بانویی چندروز یکبار میاد و در نظافت خونه بهم کمک می کنه خانوم خوب و محترمیه و من از کارش راضی هستم از همه مهم تر خیلی مطمین هست یعنی اونجوری نیست که وقتی می خواد بیاد من وسایلم رو جمع کنم همیشه ساعت و انگشتر و پابندم و خیلی وقتا هم گوشواره و دستبندم روی میز ولو هست کیف پول و کارت عابربانک هم همین طور, اکثر اوقات با...
-
خرید مردانه
دوشنبه 16 شهریور 1394 11:53
باید واسه کنسرتشون لباس می خریدم خب لباس خریدن واسه ستی خیلی راحت لذت بخش بود باهم هی از این مغازه به اون مغازه رفتیم هی لباس پرو می کردیم و هر دفعه ام ستایش با کمال میل می رفت اتاق پرو و هی ژست های مختلف می گرفت و هی قروبون صدقه ی قد و بالای خودش می رفت (گفتم که خودشیفته هست) و اما سپهر ....یعنی پروژه ای بود ها ,...
-
یک عدد هویج !
سهشنبه 3 شهریور 1394 20:21
الان دوسالی هست که به اقتضای سن مجبور به رنگ کردن موهای نازنینم هستم توی این دوسال سه بار تلاش کردم که خودم رنگ کنم تا مجبور نباشم هی برم ارایشگاه ولی چون خعلی با استعدادم دیگه بیخیال شدم ! و پیش یک بانو در یک ارایشگاه گم نام می رم و راضی هم هستم حالا چندوقت پیش تر ها هی این دوست جان های ما گفتن چرا نمی ری پیش فلانی...
-
شکلات کاکائویی من
دوشنبه 2 شهریور 1394 19:48
+ مامان چرا این پشه ها اینقده شکلات دوست دارن ببین بازم اینجام رو گزیدن ! تازه بیشتر هم شکلات کاکائویی دوست دارن _ الهی فدات بشم خب از بس شیرین و خوشمزه ای شکلات من + چرا مامانشون مثل تو بهشون نمی گه شکلات بده و دندوناشون رو خراب می کنه و اینگونه است وقتی ما قربون صدقه ی دختر می ریم و بهش می گیم شیرین و خوشمزه است و...
-
نمی دونم چرا خودم رو حلق اویز نمی کنم والا بوخودا :))
پنجشنبه 29 مرداد 1394 08:23
اول از همه بگم دیروز بعد از چهارساعت معطلی بالاخره موفق شدیم بریم خدمت دکتر لاریجانی و ایشون هم واسه سپهر یک سری ازمایش خون نوشت و بهم گفت توی این سن T Score رو برسی نمی کنن و بیشتر z score بررسی می شه و دیگه اینکه باید جایی سنجش تراکم استخوان انجام می دادم که ایتم کودک داشته باشه و گفت قاعدتا نباید وضع خیلی وخیم باشه...
-
فکر کنم تا این دوتا بزرگ بشن من یک مدرک پزشکی بگیرم !
چهارشنبه 28 مرداد 1394 12:48
سپهر رو به توصیه ی دکتر درویش بردم سنجش تراکم استخوان و جوابش اصلا جالب نبود از صبح دارم توی اینترنت می چرخم تا ببینم این اصطلاحات یعنی چی , T scor سپهر -3.6 بود در حالی که نرمالش باید بین 0 تا -1 باشه و هرچی این عدد منفی تر باشه یعنی اوضاع خرابتره و این یعنی اینکه سپهر پوکی استخوان داره البته اینا تفسیرای من هست و...
-
شاید جمله ی انکه از دیده رود از دل روددرست باشه
شنبه 24 مرداد 1394 16:20
ستی دوتا عروسک شبیه هم داره می گه خواهر و برادر هستن اسم من و دایی ممر رو روی این خواهر و برادر گذاشته بعد من این موضوع رو توی گروه تلگرام خانوادگیمون گفتم طفلی داداش خارج نشین گفت یعنی من کلا حذف شدم اونوقت دایی ممر جان می فرمان نخیر بچه ها قدرت تشخیص دارن و صادقن , طبیعیه بچه به سمت دایی با شعورتر و مهربون تر و عاقل...
-
با اینحال زندگی در جریانه
یکشنبه 18 مرداد 1394 18:31
نشستم توی اشپزخونه و با اینکه واسه شام مهمون دارم و کلی هم کار دارم ولی می خوام بنویسم انگار یک چیزی گلوم رو فشار می ده و تا ننویسم اروم نمی شم (قبلا که وبلاگم نداشتم چی کار می کردم) دیشب سپهر رو بردم پیش دکتر درویش بعد از اینکه معاینه اش کردن گفتن چرا واسه کیفوز پشتش اقدام نمی کنین منم گفتم قبلا تحت نظر دکتر گنجویان...
-
روزنوشت
سهشنبه 13 مرداد 1394 21:52
با صدای زنگ ساعت بیدار شدم سپهر باید می رفت مدرسه به زور چشام رو باز کردم و از تخت پایین اومدم سپهر رو صدا زدم و چراغ پذیرایی رو روشن کردم هنوز اثار مهمونی دیشب باقی مونده بود دیشب تنها بودیم و همسر ماموریت رفته بود مامان دوقلوها و همساده پایینی اومده بودن خونه مون و تا نیمه شب حرف زده بودیم و اش دوغ خورده بودیم تا...
-
عروس اینده
دوشنبه 5 مرداد 1394 15:18
خانواده ی همسرم هفته ی پیش اینجا پیش ما بودن و تازه برگشته بودن مرکز دنیا که دیروز خبردار شدیم یکی از اقوام به رحمت خدا رفته واسه همین پدرشوهر و مادرشوهر جان امشب دوباره میان تهران تا در مراسم های معمول شرکت کنن خطاب به ستی : مامان جان برو اتاقت رو جمع کن امشب مادرجونت میاد + اون که تازه اینجا بوده _ خب حتما دلش واسه...
-
حرکات خیلی موزون
جمعه 2 مرداد 1394 23:10
امشب یاد یک خاطره افتادم از همین بانوانی که به دایی ممر پیشنهاد می دادیم البته مال خیلی وقت پیش هست ولی حیفم اومد تعریف نکنم حدودا 8 ماه پیش توی مراسم جشنی یک دخترخانومی رو به دایی ممر نشون دادم و گفتم دختر خوبیه نظرت چیه , اونم طبق معمول ابرو بالا انداخت که نه خیلیم جالب نیست و از این حرفا منم هی تعریف کردم هنوز نیم...