یک عدد مامان هستم پسرم (سپهر)متولد مهر 80 و دخترم (ستایش)بهمن 88 است پاییز 90 متوجه شدم دختر 20 ماه ام به سرطان کلیه (تومور ویلمز) مبتلا شده و به مدت 15 ماه شیمی درمانی شد و الان خداروشکر حالش خوبه و فقط ماهی یکبار چکاپ می شه خاطرات و تحربیات دوران شیمی درمانی رو توی پستای بهمن 90 تا دی91 نوشته ام و از اون به بعد روزانه هام رو می نویسم اگرروی ارشیو اذر 91 کلیک کنین یک پست هست به نام معرفی پزشک که پزشکایی که دخترم تحت نظر اونا بود رو معرفی کردم امیدوارم مورد نیازتون نباشه
خب بهتر اینجا آپدیت بشه و بگم متاسفانه پزشک کودکان و پزشک انکولوژ اطفال که ستایش زیر نظرشون بود مهاجرت کردن و دیگه ایران نیستن و اینکه بعضی از پست های اون موقع بخاطر جابجایی از بلاگفا به بلاگ اسکای کلن گم و گور شدن
ادامه...
وقتی شبانه دارین می رین پارک محل برای برف بازی پسرت همه اش حواسش بهت باشه که یک وقت سر نخوری و از پله ها دستت رو بگیره و تازه هی به پدرش هم تذکر بده که سمت مامان برف پرت نکن سرما می خوره
وااای واااای ....عاشق این جنتلمن شدم.....پسر جدی ولی پر از احساس و مهربون و غیرتی ....بیخود نیست هر حرفی رو که ازش نقل قول میکنی طرفدارشیم صددرصد... آخرین اخبار از کوبندن خونه بغلی..ما از همون موقع بقچمونو بستیم و آواره ایم..یه 3 روز برگشتیم خونه که امروز 7 صب با صدای مهیبی پریدیم تو حیاط...خونه داشت میفتاد.عملیات گودبرداری و پی برداری خونمون به نهایت خودش رسید و مهندس بی وجدان گفت سقوط خونتون نزدیکه:.احتمالا هفته بعد برگردیم خونه .البته اگه نیفتاده باشه .گوشیمو فلش کردم همه چی پاک شده آدرستو از گوگل پیدا کردم .ناراحت:
سلام لیلا جان حالا حالاها برنامه دارین با یک همسایه ی در حال ساخت و ساز خوش بگذره
سلام مادر مهربون بنازم به این مادر خداحفظش کنه کاش منم الان بچه داشتم با اشتباهم هنوزم مجردم و تنها 14 روز دیگه باقیمانده که 29 سال تمام بشه شروع 30 سالگی که نگرانشم اصلا دوسش ندارم از این عمری که ازم گذشته راضی نیستم بی هدف نمیدونم احساس میکنم ته جاده ام نه راه پیش نه راه پس فقط در حسرت سالهای رفته برام دعا کن باقی عمرم با هدف و رضایت قلبی بگذره
کلی راه هنوز پیش روت مونده از وقت های باقی مانده استفاده کن و لذتش رو ببر درضمن تولدت هم مبارک سی سالگی خیلی دلنشینه شروع دهه ی جدیدی از زندگی مبارکت
خیلی وقت بود نخونده بودمت. فکر می کردم دیگه نمینویسی. یهو به یادت افتادم و اومدم وبلاگت. راستش آدرس وبلاگ هم یادم رفته بود. تو گوگل سرچ کردم "یک عدد مامان" و اولین نتیجه سرچ وبلاگ زیبات بود. خیلی نوشته هاتو دوست دارم. انرژی مثبت و شوق زندگی به وفور توشون حس میشه. همیشه خوشبخت باشی عزیزم
وااای واااای ....عاشق این جنتلمن شدم.....پسر جدی ولی پر از احساس و مهربون و غیرتی ....بیخود نیست هر حرفی رو که ازش نقل قول میکنی طرفدارشیم صددرصد...
آخرین اخبار از کوبندن خونه بغلی..ما از همون موقع بقچمونو بستیم و آواره ایم..یه 3 روز برگشتیم خونه که امروز 7 صب با صدای مهیبی پریدیم تو حیاط...خونه داشت میفتاد.عملیات گودبرداری و پی برداری خونمون به نهایت خودش رسید و مهندس بی وجدان گفت سقوط خونتون نزدیکه:.احتمالا هفته بعد برگردیم خونه .البته اگه نیفتاده باشه .گوشیمو فلش کردم همه چی پاک شده آدرستو از گوگل پیدا کردم .
ناراحت:
سلام لیلا جان
حالا حالاها برنامه دارین با یک همسایه ی در حال ساخت و ساز
خوش بگذره
پسر های مامان دددددوست
سلام مادر مهربون
بنازم به این مادر
خداحفظش کنه
کاش منم الان بچه داشتم
با اشتباهم هنوزم مجردم
و تنها 14 روز دیگه باقیمانده که 29 سال تمام بشه
شروع 30 سالگی که نگرانشم اصلا دوسش ندارم
از این عمری که ازم گذشته راضی نیستم
بی هدف نمیدونم احساس میکنم ته جاده ام
نه راه پیش نه راه پس فقط در حسرت سالهای رفته
برام دعا کن باقی عمرم با هدف و رضایت قلبی بگذره
کلی راه هنوز پیش روت مونده
از وقت های باقی مانده استفاده کن و لذتش رو ببر
درضمن تولدت هم مبارک
سی سالگی خیلی دلنشینه
شروع دهه ی جدیدی از زندگی مبارکت
آخههههه چه خوب !!!
من پسر میخوااااام
عزیزم
خیلی وقت بود نخونده بودمت. فکر می کردم دیگه نمینویسی. یهو به یادت افتادم و اومدم وبلاگت. راستش آدرس وبلاگ هم یادم رفته بود. تو گوگل سرچ کردم "یک عدد مامان" و اولین نتیجه سرچ وبلاگ زیبات بود. خیلی نوشته هاتو دوست دارم. انرژی مثبت و شوق زندگی به وفور توشون حس میشه. همیشه خوشبخت باشی عزیزم
مرسی پریا جان
چقدر کامنتت پر از انرژی بود برام
سلام
سلامت و شاد باشه آقا پسرتون
واقعا این مواقع آدم پشتش گرم میشه و عاشق زندگی میشه
دقیقا