-
پایان دانش اموزی
شنبه 21 تیر 1399 15:35
امروز کارنامه هاشون هم اومد و پرونده ی دوازده سال درس خوندن بسته شد پایین ترین نمره اش عربی بود با هفده و بیست و پنج و بالاترین مربوط به هندسه و فیزیک بود با بیست جالبه، فارسی که اینقدر منو حرص داد و تا صبح بیدار بود رو نوزده شد راستش الان اوضاعش خوب نیست. خسته شده و بی انگیزه و روزی دو سه ساعت بیشتر درس نمی خونه و...
-
اینروزا
شنبه 14 تیر 1399 08:44
از حموم اومده و با حوله ی تن پوشش نشسته روی مبل و داره خوراکی می خوره + مادرجان یا پاشو برو لباست رو بپوش یا جلوی حوله رو درست ببند که می می ها دیده نشن _ مامان جان چندبار بگم اینا هنوز خصوصی نشدن + دارن خصوصی میشن ( آخه الان اندازه ی یک نخود ریز شدن) _ نه مامان جان باید مثل اسلایم بشن که نشدن + گفتم بلند شو ( با...
-
از سری مکالمات با دایی ممر
چهارشنبه 11 تیر 1399 15:43
پیغام داده هنوز زنده این؟ + آره خوبیم و فعلا هیچ علامتی نداریم _ خداروشکر.. درضمن مامانم از وقتی اومده اینجا رنگ و روش باز شده + والا فعلا که هر روز زنگ میزنه و با ستی حرف میزنه و معلومه حوصله اش سر رفته _ نخیر عزیزم اینجا داره پادشاهی می کنه هرکانالی دلش بخواد نگاه می کنه و هیچ بچه ای هم ازش آویزون نیست و بشور و...
-
کرونا
یکشنبه 8 تیر 1399 08:20
این دوست و همسایه جانمان بود که َستی تمام مدت پیش دخترشون بود یا دریا میومد پیش ما خواستم بگم کرونا گرفتن چند روز بود بیحال بود و تب داشت دیگه دیروز رفت دکتر و بهش گفتن کرونا داری البته از نوع خفیفش و الان توی خونه استراحت میکته و خودش رو قرنطینه کرده ما هم آخرین بار دوشنبه دیده بودیمش و باید تا دوشنبه ی بعدی صبر کنم...
-
رژیم غذایی مدل پسرجان
شنبه 31 خرداد 1399 12:27
هرچی می برم توی اتاقش تقریبا دست نخورده برمی گردونم البته بغیر از شیر و شربت و میوه دیروز نهار رو گفت بیار توی اتاقم البته اینروزا اکثر اوقات نهار رو توی اتاقش می خوره و این نهار از ساعت دو تا شش توی اتاقش بود و نهایتا دوتا قاشق ازش خورده شده بود و آخرش جمعش کردم و میگم خب از گشنگی می میری. میگه من هیچ وقت گشنه ام...
-
بازم صد گرم
چهارشنبه 28 خرداد 1399 12:30
این هفته هم بازم فقط صد گرم کم کردم باور کنین ظلم هست تازه مامانم هم اومده و کلی غذاهای خوشمزه ی مامان پز می پزه و من هی جلوی خودم رو می گیرم اونوقت فقط صد گرم اون دلمه ها رو بگو که من فقط دوتا دونه خوردم اصلن عادلانه نیست آیکون گریه و زاری بی ربط نوشت : سپهر میگه می دونی مامان فکر کنم یادم رفته روی برگه ی دوم ادبیات...
-
همچنان مشکل، نگرانی از خواب موندن دارم
یکشنبه 25 خرداد 1399 09:57
دیشبم خوب نخوابیدم چون نگران بودم واسه امروز خواب بمونیم ،مکافاتیه ها تازه امروز نوبت دوست سپهر بود که برسونتشون و شش و نیم که اومدن دنبال سپهر، من گفتم حالا دیگه یکساعت با خیال راحت بخوابم ولی بازم تا هفت و نیم که پیام داد ما رسیدیم حوزه خوابم نبرد چون بصورت احمقانه ای نگران بودم به موقع نرسن این امتحان ها تموم بشه...
-
صد گرم
سهشنبه 20 خرداد 1399 11:23
یک هفته رژیم گرفتم تازه یک روز هم که از درد دندون عملا چیزی نخوردم بعد اونوقت فقط صد گرم وزن کم کردم!!! آخه انصافه؟! .... باور کنین صدگرم دنبه رو بزاری جلوی گربه قهر می کنه.... اونوقت نتیجه ی یک هفته زحمت من شده صد گرم قشنگ یکسال طول میکشه تا من این پنج کیلوی لعنتی رو کم کنم ایشششششش
-
اسم و فامیل
دوشنبه 19 خرداد 1399 21:16
می دونستین میگویی یک جور رنگ هست تازه میگوییان هم فامیل هست و میگوی پلاستیکی هم اشیا محسوب میشه ستی داره با ماجونش اسم و فامیل بازی می کنه و جرزن ترین بازیکن دنیاست
-
یک شب طولانی
شنبه 17 خرداد 1399 07:55
رسیدیم محل برگزاری امتحان و سپهر و دوستش رفتن داخل و منم توی ماشین یکجادوبله پارک کردم و منتظرشونم دیشب نتوستم درست بخوابم اونم منی که خوابم خییلی خوب هست و تا سرم رو روی بالشت میزارم می خوابم و تا صبح پلک نمی زنم ولی دیشب استرس داشتم خواب بمونیم و هر یکساعت بیدار میشدم و ساعت رو نگاه می کردم.... سپهر هم استرس داشت و...
-
انگار آسمون همه جا خاکستری هست
چهارشنبه 14 خرداد 1399 23:25
اینکه دولت ها و قدرت ها وقتی منافع شون رو توی خطر می بینن عین هم رفتار می کنن و آزادی و برابری و عدالت و دموکراسی میشه باد هوا، منو از انسانیت نامید می کنه...خیلی از این صحنه ها یی که اینروزا تو شبکه های خبری می بینیم برای ما ایرانی ها آشناست و احتمالا که برای خیلی های دیگه هم آشنا باشه و این غم انگیزه بیربط نوشت:...
-
از دندونپزشکی متنفرم
سهشنبه 13 خرداد 1399 08:56
اینقدر اون نیم ساعت زیر دست جناب دندانپزشک منقبض بودم و دستام رو چنگ زدم که دستم زخم شده اون صداش انگار داشت مغزم رو سوراخ می کرد از دیشب هم اون دندون لامصب که پر کردم تیر می کشه و نسبت به خوردن هرچیزی حساس شده البته این قسمتش خوبه ها چون چیزی نمی خورم که اون دندون ابله تیر نکشه ولی روی مخم هست... همسرجان میگه هنوز...
-
اضافه وزن
شنبه 10 خرداد 1399 22:27
این سه چهارماه اصلن خودم رو وزن نکردم.. اعصاب وزنه رو نداشتم و خب از بیکاری و به منظور سرگرم کردن ستایش و البته خودم هی کیک پختیم و انواع و اقسام غذاهای نواب جان رو امتحان کردیم و..... بالاخره تصمیم گرفتم برم روی وزنه و ببینم چرا لباسام تنگ شدن و چرا لپ و غب غب دارم که متوجه شدم پنج کیلو چاق شدم تازه این پنج کیلو...
-
چرا درس عبرت نمیشه برام
شنبه 27 اردیبهشت 1399 15:34
رفتیم چهارتا دونه کاسه بشقاب بخریم، آقاهه میگه این تعداد موجود ندارم شما بیعانه بزار برات تا ده روز دیگه میارم.. خب اگر من تنها بودم بیعانه رو میدادم و رسید می گرفتم و میومدم بیرون ولی خب همسرجان باهام بود و نشست یک قرارداد نوشت که توش تعداد دقیق تمام کاسه بشقاب ها با کد هرکدوم و رنگشون و حتی تعداد گلبرگ های موجود روی...
-
از مصایب اثاث کشی
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 19:17
تلفن زنگ میزنه و عروس جان پشت خط هست + اون کیف کوچیک طوسی ام رو پیدا نمی کنم. گفتم شاید توی ماشین شما باشه _ آلان چک می کنم و بهت خبر میدم _توی ماشین نبود. حالا چی داشتی توش + کارت بانکی و هندزفری و دیگه دقیق نمی دونم _ کارت ملی، شناسنامه، گواهینامه ات چی؟ + نه اونا توی اون یکی کیفم بود و هستن _ خب پس مهم نیست و فدای...
-
اثاث کشی خر است
یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 12:33
+ می خوای میز توالت رو بزاری توی راهرو؟ - نه اونجا مطمینم ممر خوشش نمیاد + هوممممم خب اگر اونجا بزاریم چطور؟ - بد نیست فقط خب در کامل باز نمیشه + آره اینجوری در نیمه باز میشه البته بیشتر از نیمه.. تا حدود دو سوم باز میشه.. خب اتاق خواب خودتون هست و قرار نیست چهارتاق باز بشه و همه توش رفت و آمد داشته باشن.. فقط خودتون...
-
آخر مرداد
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 20:58
کنکور تا 30 مرداد عقب افتاد.. یعنی هنوز بیشتر از سه ماه مونده تا کنکور... واقعا نفس گیر و خسته کننده شده... کاش تموم میشد... سپهر خیلی لاغرتر شده... همینجوری هم لاغر و کم غذا بود و این مدت بدتر شده و هرچی براش می برم توی اتاقش چندساعت بعد دست نخورده برمی گردونم.. رسما بجز نوشیدنی ( انواع شیر و دلستر و شربت های مختلف...
-
یک خبر کوتاه
جمعه 12 اردیبهشت 1399 08:38
خبر خیلی خلاصه توی کانال مدرسه گذاشته بودن و به امید، دانش آموز پایه ی دوازدهم رشته ی تجربی بابت فوت مادرش تسلیت گفتن همین خبر چندخطی از دیروز روانم رو بهم ریخت و قلبم مچاله هست برای پسری که دوماه دیگه کنکور داره و الان عزادار مادرش هست نه امید رو می شناختم و نه تا بحال دیدمش و نه اصلن تابحال سپهر حرفی ازش زده چون...
-
نصیحت جدی
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 12:34
اگر از صدایی خوشتون اومد اصلن نرین سرچ کنین یا کنجکاوی کنین که صاحب صدا رو پیدا کنین خب چه کاریه به همون تخیلتون اکتفا کنین و گند نزنین به همه جیز البته من ناخواسته و توی اینستاگرام چهره ی جناب بندری رو دیدم هیییع آخه حالا دیگه چجوری به پادکست ها گوش بدم پ. ن: برداشت اشتباه نشود ها.. اصلن منظورم این نیست که زشت هستن...
-
قرنطینگی
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1399 09:30
دارم با دوستم صحبت می کنم و حرف از نظافت خونه میشه و بهش میگم من اون روزایی که قرار بوده فرشته بیاد و خونه تمیز کنه. خودم پامیشم و از صبح مشغول میشم و آخرشم پول رو میریزم به حسابش... میگه اااا براش پول میریزی... میگم خب آره آخه اون تنها منبع درآمدش همین کار بود و الان که جایی نمیره بدون دارمد می مونه و با دوتا بچه و...
-
روزمرگی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 12:24
ما همچنان تلویزیون نداریم و آقای تعمیرکار گفت حداقل یک هفته زمان میبره یک پادکست هری پاتر دیگه پیدا کردم که بدک نیست از قبلی که داشتم بهتره ولی ایده آل هم نیست.. شایدم من به صدای جناب بندری عادت کردم و هر پادکستی بجز صدای ایشون به دلم نمیشینه... ولی ستی با این پادکست عاشق هری پاتر شده چندتا کلاس آنلاین ستی رو ثبت نام...
-
یک سوال
پنجشنبه 28 فروردین 1399 12:30
پادکست خوب هری پاتری سراغ ندارین بهم معرفی کنین؟ بچه هاتون رو چجوری سرگرم می کنین؟ تجربه ی چه کلاس های آنلاینی داشتین و چطور بوده؟ پادکست داستانی جالب برای رده سنی نوجوان چی سراغ دارین ( برای ستی می خوام)؟ و مهم ترین سوال، تعمیرکار مطمئن برای تلویزیون ال جی سراغ ندارین؟ بله بله در همچین شرایطی یکی از مهم ترین آپشن های...
-
تولید مس
یکشنبه 24 فروردین 1399 20:32
دارم از ستایش علوم می پرسم و درمورد تولید مثل گیاهان هست و احساس می کنم اصلن مفهوم تولید مثل رو نفهمیده و بعد از چندتا جواب پرت و پلا بهش میگم مامان جان می دونی کلمه ی تولید مثل یعنی چی؟.. میگه آره یعنی تولید مس و من به دور دست ها خیره میشوم یکی از فامیلهای دور توی اینستا پیام میده که احساس میکنم فرزندم باهوش هست و...
-
صبح های نفس گیر جمعه
جمعه 22 فروردین 1399 13:06
اینروزا آزمون های صبح جمعه ی سپهر بصورت آنلاین انجام میشه و ما تمام این مدت آزمون رو باید سکوت محص باشیم.. فکر کن حدود پنج، شش ساعت.. یعنی زجراورترین تایم ها این صبح های جمعه هست میگه راه هم نرین تق تق راه رفتنتون تمرکزم رو بهم میزنه.. اصن مکافاتی هست ها الانم داره به من چشم غره میره که چرا این وانتی توی کوچه داره...
-
تفریحات سالم
یکشنبه 17 فروردین 1399 18:49
خب اینروزا جزو تفریحات و سرگرمی های من و ستی، دونه ریختن برای پرنده ها روی تراس هست و بعدم می شینیم و نگاهشون می کنیم و معمولا ستی ازشون فیلم می گیره و می فرسته برای دوستاش یا می زاره استاتوس واتساپش چند روز پیشترها که ستی مشغول دیدن کبوترها بود یکدفعه گفت وااای مامان دعواشون شد ببین چطوری داره میزنه توی سر اون یکی.....
-
روزگار قرنطینه
شنبه 9 فروردین 1399 09:59
تماس تصویری با داداش جان ها داریم و همگی سرگرم حرف زدن هستیم یکدفعه دایی ممر خطاب به داداش خارجی میگه داداش جان ساعتتون چه خوشگل هست از این ساعت ها اگر پسرونه اش بود من می خوام... من در حالی که غش کردم از خنده میگم وااا ممر جان حالا ساعتش خیلی هم دخترونه نیست و داداش خارجی فقط زل میزنه به تصویر.. دایی ممر دوباره میگه...
-
و بالاخره سال جدید
سهشنبه 5 فروردین 1399 09:04
بخاطر سپهر ما قرار بود امسال رو تهران بمونیم ولی خب قرار نبود خودمون رو توی خونه زندونی کنیم راجع به فیلم به یک توافق کوتاه مدت رسیدیم و سه شب جومانجی دیدیم که مورد استقبال همه بود و بعدش رفتیم سراغ دزدان دریای کارائیب که احساس کردیم باید توی همون مایه های جومانجی باشه اما خب نه ستایش خوشش اومد و نه من. و نشان به ان...
-
روزهای قرنطینه
جمعه 23 اسفند 1398 10:42
واقعیتش اینقدر سرم شلوغ شده و کار دارم که نمی فهمم چجوری صبحم شب میشه کارهای روزانه ی خونه و نظافتش و الکل کشی کردن دستگیره و کلید پریزها و هرچی سطح مزخرف توی خونه هست و اشپزی و در کنارش کیک و پنکیک پختن که بدون اغراق تقریبا روز درمیون انجامش میدم ( ستایش علاقه ی خاصی به پختن کیک و پنکیک پیدا کرده) , پرینت گرفتن...
-
روزهایی که می گذرن
چهارشنبه 14 اسفند 1398 09:00
چهارتایی نشستیم و داریم فیلم اشک ها و لبخندها رو می بینیم البته سپهر هی میره و میاد و وسط هاش هم هی میگه من نمی دونم چرا از اینحور فیلم های درام و عاشقانه نگاه می کنین واقعا فیلم های مزخرفی هستن و منم هر بار میگم قشنگ هست که اون قسمت فیلم که ماری از عشق فرار می کنه و برمی گرده صومعه , ستایش میگه اخه چرا اینکار رو کرد...
-
کشفیات جدید
یکشنبه 11 اسفند 1398 12:54
توی این مدت متوجه شدم چقدر چشمم و دماغم دچار خارش میشن ..یکی از جاهایی که بعد از این بحران باید مراجعه کنم قطعا یک دکتر پوست هست اخه این همه خارش خیلی عجیبه, قبلا متوجه اش نبودم الان به لطف کرونا فهمیدم البته همچنان دکتر اعصاب و روان در اولویت هست ها