کامنتای پست قبل رو بدون نظر دادن تایید کردم چون من قبلا و داخل پست نظرم رو گفته بودم و حالا نوبت شما بود نظراتتون رو بگین نظر دکتر ستایش رو هم پرسیدم و به اخر همون پست قبل اضافه کردم
مانی عزیزم (مادربزرگم) حالش خوب نیست و بیمارستان بستری شده . چندوقتی بود اومده بود تهران خونه ی پسرش و قرار بود جمعه ی اینده با من برگرده مشهد ولی یگدفعه حالش بد میشه و می برنش بیمارستان . مامانم دیروز خودش رو رسوند تهران و بیمارستان پیش مانی هست و من در رفت و امد بین خونه و بیمارستان . از بیمارستانش متنفرم همینطور از پرسنلش که هیچ توضیحی نمی دن و ما الان نمی دونیم دقیقا مشکل چیه . دیروز خیلی تلاش کردیم که به یک بیمارستان دیگه منتقلش کنیم ولی هیچ بیمارستانی قبولش نکرد تا متوجه می شدن 85 سالش هست و بدحاله می گفتن جا نداریم . دیگه قانع شدیم همونجا بمونه
می دونم سنش زیاده , ولی عزیزه و دوستش دارم و از اون عزیزتر برام مادرم هست که الان بی تابه
روزای خوبی رو براتون ارزومندم . من خودم عاشق ماه اسفندم .امیدوارم از لحظه لحظه اش لذت ببرین
نمی دونم دوباره کی فرصت و از اون مهم تر حوصله اش رو داشته باشم تا اینجا رو اپ کنم
وای از ابن سیستم.۸۵ همچین سن زیادی نیس...مادر بزرگم من حالش خوب بود...سالم بود تو این سن. یهو یهو تو این بیمارستان بی اینکه اجازه بدن ببینمش رفت. آرزو میکنم اونا هم تو تنهایی بمیرن....نفرین به انسایتشون.
خدارحمتش کنه
انشالله مانی شما سالم به خونه برگرده
ممنون سوری
ایشالا مانی زودتر خوب بشه
مرسی پت
سلام
امیدوارم که سریعتر سلامتی کامل خودشون رو پیدا کنند و به جمع خانواده برگردنن
ممنون
فقط امیدوارم خیلی اذیت نشه
ایشالا که خیره عزیزم.
ایشالله
امیدوارم زود حالشون خوب شه و عیدِ شادى دور هم داشته باشید
ممنون من عزیز
ایشالله مانی جون زود زود خوب شه با هم برید مشهد... خودم چون مامانم 75 سالشه و خیلی بهش وابسته ام میفهمم دقیقا چقد واسه مامانت سخته.... مامانم منو تو 40 سالگی دنیا آورده و خواهرمو تو 46 سالگی.... اون دوتای دیگه رو هم تو جونیش.... اینقدر قوی بوده اون زمان که فکرشم نمیکرده که یه روزی پیر شه و ضعیف و اختلاف سنیش با منو خواهرک خیلی زیاد باشه و مشکل به وجود بیاد..... حالا منو خواهر کوچولو پرستار مامانیم البته خیلی ساله...... کاش مثل بقیه مامانا سرحال بود....
. یه بچه آرزوش سلامتی و سرحال پدر و مادرشه
اخی لیلا چه سخته
کاش همیشه پدر و مادرها سلامت باشن
پرستاری کردن واقعا کار سختیه
ماماتم الان 60 سالش هست و اونم واسه اینکه بخواد از مادر پیرش پرستاری کنه و شبا بیدار بمونه توانش پایین هست همه اش نگران مامانم هستم
مانی هم چون ناشنواست و مامانم و داییم خیلی بهتر حرفاش رو می فهمن پیش کس دیگه ای نمی مونه و بیتابی می کنه
دایی که نمیشه شب بمونه و طفلی مامان الان چند روز بیمارستانه و فقط یکبار واسه دوش گرفتن اومده خونه
آخ
مادر برای هر کسی عزیزه. مادر تو برای تو و مانی برای مادرت. کاش مامانا هیچ وقت مریض نشن. وقتی مریض میشن آدم دیگه هیچی براش مهم نیست نه زندگی نه خوشی. ان شا الله که زود خوب شن و مامانت زودتر برگرده پیش دخترش تا دو تا نسل از بابت مادرشون خیالشون راحت شه.
ممنون مهشید جان
کاش هیچوقت اینجور ناتوان روی تخت بیمارستان نیوفتن
سلام.واقعا درکتون می کنم..پرستاری خیلی سخته...از ته ته دلم دعا می کنم حال مانی شما خوب خوب بشه و با خنده هایرقشنگش بهار رو به خونه بیاره...
کاش اینطور بشه رها
ولی شواهد چیز دیگه ای می گه
براشون آرزوی سلامتی دارم .
ممنون گندم جان
آخی مانی
من همیشه مانی رو توی اون پارکی تصور میکنم که به شما اصرار میکرد برین با اون خانوم مو بلنده برای دایی ممر صحبت کنید.
ایشالا زود زود خوب بشه
عزیزم


اتفاقا دوروز پیش عکس دختر مورد نظر رو به مانی نشون دادیم و اولین چیزی که نظر مانی رو جلب کرد موهای بلندش بود
قول داد زود خوب بشه و از بیمارستان بیاد بیرون تا ببریمش از نزدیک ببیندش