-
برشی از زندگی
پنجشنبه 27 آبان 1400 11:44
پدر و پسر نشستن کنار هم و دارن یک کلیپ طنز می بینن و می خندن و من هم رو به رو شون نشستم و یکدفعه میگم چقدر شمادوتا شبیه هستین آخه. سپهر میگه البته فقط ظاهری دیگه و همسرجان جواب میده برو زاقارت یک نگاه به پرو پاچه ی خودت و من بکن و بعد حرف بزن (دوتاشون روی تخت نشستن و پاهاشون رو دراز کردن و هر جفت شون شلوارک پاشون هست)...
-
آزمون
سهشنبه 25 آبان 1400 13:00
امسال ستی رو آزمون های قلم چی تبت نام کردم تا واسه آزمون ورودی مدارس آماده بشه و خب طبق روال همیشگی که امتحان های بچه ها رو توی تقویم خونه یادداشت می کنم الان هم همه ی امتحان ها رو توی تقویم یادداشت کردم و جمعه درمیون هم نوشتم آزمون قلمچی. سپهر نگاهی به تقویم انداخت و گفت وااای از جمعه و قلمچی حالم بهم می خوره. ااخه...
-
مرور خاطرات
چهارشنبه 19 آبان 1400 18:00
اینروزا دنبال یک مدرسه ی خوب واسه ی ستایش هستم سال دیگه هفتم میشه و وارد مقطع دبیرستان میشه همینجور که از این و اون پرس و جو می کنم و سایت های مدارس رو بالا و پایین می کنم یکدفعه یادم میاد که هشت سال پیش هم برای سپهر همین مسیر رو طی کردم و آرشیو سال 92 رو مرور کردم و کلی خاطره برام زنده شد و دلم برای خیلی چیزها تنگ شد...
-
لیست غذا
دوشنبه 17 آبان 1400 10:42
قرمه سبزی، خورش کرفس، کوکو سبزی، ماکارونی. دلمه جزو غذاهایی هستن که سپهر دوست نداره انواع سوپ بجز سوپ قارچ، انواع آش غیر از آش رشته و شله مشهدی، آلبالو پلو، هرنوع پلو مخلوطی که توش کشمش باشه،میگو، هویچ پلو، خورش هویج آلو،آبگوشت، غذاهایی هستن که ستی دوست نداره اونوقت ستایش عاشق ماکارونی و قرمه سبزی هست و سپهر عاشق هر...
-
هالوین با طعم آش رشته
یکشنبه 9 آبان 1400 15:02
در جریان هستین که بواسطه ی برادرزاده های خارجی ما با جزئیات در جریان جشن های مختلف شون قرار می گیرم و ستی هم فقط کافیه یک چیز پیدا کنه واسه قرتی بازی و خب اصلن ازش نمی گذره و اینجوری میشه که مثلن یک ور کاردستی درخت کریسمس رو داریم و یک ور میز شب یلدا (فکر کنم پارسال جریانش رو اینجا تعریف کردم) جمعه شب در منزل دایی ممر...
-
دنیای عجیب نوجوانی
شنبه 1 آبان 1400 13:30
این مجازی شدن و موبایل داشتن باعث شده با همکلاسی های ستی بیشتر آشنا بشم آخه اکثرشون علاقه ی خاصی به استاتوس گذاشتن دارن و خیلی وقت ها استاتوس های همکلاسی هاش رو باهم می بینیم و ستی برام ترجمه می کنه! بله ترجمه می کنه چون واقعا متنی که می نویسن برای من نامفهوم هست ی یعنی یک، ک یعنی که ، شک منظورم همون شوک هست نه تردید...
-
مهرماهی های من
یکشنبه 25 مهر 1400 11:30
خیلی دوست داشتم واسه پنجاه سالگی و بیست سالگی یک مهمونی ویژه بگیرم انگار یک عدد خاص و ویژه هستن البته که هجده بنظرم ویژه تر هست چون رسما بزرگسال میشی ولی خب بیست هم عدد قشنگی هستش اما خب پنجاه سالگی همسر و بیست سالگی پسر بطور خصوصی و خلوت و خانوادگی برگزار شد حتی سپهر گفت هیچ کیک خاصی مد نطرش نیست و هر چه ساده تر بهتر...
-
مهرماه
سهشنبه 20 مهر 1400 20:57
رابطه ی خواهر و برادر وارد مرحله ی جدیدی شده. سپهر صبورتر شده و با آرامش بیشتری با خواهرش رفتار می کنه سعی می کنه توی درس ریاضی به خواهرش کمک کنه و براش وقت می زاره و تمرین هایی رو که ستی نمی تونه حل کنه براش توضیح میده و اگر بارها و بارها یک چیز رو اشتباه کته بازم در کمال خونسردی دوباره و چندباره براش توضیح میده در...
-
بالاخره راضیش کردم
یکشنبه 11 مهر 1400 19:54
مامان جان اول که بهانه آورد بزار یک هفته بگذره و بعد بریم دکتر و بعدش که یک هفته گذشت و می گفت نه بزار یک کم صبر کنیم تا داروهایی که داداش خارجی فرستاده برسه دستم و بعد با داروها بریم دکتر که به دکتر نشون بدم خلاصه که بازم صبر کردیم و دیگه دیروز و امروز بردمش هم متخصص قلب و هم گوارش و نهایتا رصایت داد که آندوسکوپی و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهر 1400 09:01
مامان توی این یکسال اخیر ده، دوازده کیلو وزن کم کرده خودش معتقده بخاطر تغییر داروی قندش هست و این داروی جدیدی که دکترش برای قندش نوشته باعث کاهش وزنش شده البته که مامان اضافه وزن داشت و کلن مامان تپلی صداش می کردم ولی الان دیگه اصلن تپل حساب نمیشه و از وقتی اومده تهران بهش میگم بیا اینجا پیش یک متخصص قلب و گوارش بریم....
-
به بغض خفته ی دماوند
دوشنبه 29 شهریور 1400 10:28
به اینجای آهنگ که میرسه ناخودآگاه بغض می کنم. دیشب مامان رو برده بودم فواره های موزیکال ایران مال و برای بار چندم وقتی آهنگ ایران سالار عقیلی رو گذاشتن یک حس دوست داشتن و غصه باهم اومد سراغم. یادم میاد باراول که با سپهر رفته بودم و بهش گفتم توی این فضا و کنار رقص فواره ها با این آهنگ یک حس عجیبی بهم دست میده و سپهر هم...
-
حرمت کلمه
چهارشنبه 17 شهریور 1400 13:08
گاهی از یک کلمه اینقدر جاهای بی مورد استفاده میشه که مفهومش رو از دست میده. من اینجور مواقع میگم به اون کلمه خیانت شده شما فرض کن رفتی آرایشگاه از همون دم درب یکی بهت میگه سلام عشقم مانتوت رو بده آویزون کنم. یک کم اونطرف تر ناخون کار در حالی که یک لیوان چای دستش هست میگه عشقم رنگ لاکت رو انتخاب کن تا بیام.اونور سالن...
-
محله
یکشنبه 14 شهریور 1400 09:07
این کلمه تازه داره برای من مفهوم پیدا می کنه آخه از کودکی هیچ وقت بیشتر از چهار یا نهایتا پنج سال یکجا نبودیم. خیلی وقت ها اقامت مون شاید دوسال بیشتر نمی شد خودم هم از وقتی اومد تهران و اجاره نشین شدم خب هرچند سال محله عوض کردیم تا اینکه اینجا ساکن شدیم و الان نه سال میشه که توی این خونه هستیم... دیگه الان غیر از...
-
ابرو
دوشنبه 8 شهریور 1400 13:36
چندین سال پیش داخل ابروهام رو تتو کردم آخه بعصی جاهاش خالی بود و الان بعد از گذشت چندسال بدرنگ و زشت شدن... چند وقتی هست یکی خانومی رو که کار میکروبلیدینگ می کنه دنبال می کنم و از عکس کارهایی که می زاره خوشم میاد و خیلی شبیه ابروی طبیعی میشه... هی منتظر بودم کرونا تموم بشه تا برم پیشش و بعد هم که از تموم شدن کرونا...
-
قلبم
سهشنبه 26 مرداد 1400 20:41
فرشته ،همون که خودش هم مثل اسمش هست و برای کمک بهم واسه نظافت میاد خونه مون، امروز با چشمون اشکبار اومد نگران دوتا خواهرزاده ی چهارده و پانزده ساله اش بود که در کابل زندگی می کنن نگران مادرش و برادرهایش میگفت از ترس توی خونه خودشون رو حبس کردن... می گفت بهشون اعلام کردن هر خانواده که حداقل سه پسر داشته باشه باید یکی...
-
روزای خوبت بگو کجا رفت
جمعه 22 مرداد 1400 09:35
واسه اینکه حواس خودم رو چند ساعتی پرت کنم و از فکر و خیال بیام بیرون تراس رو آب و جازو کردم و گلدونام رو هم آب دادم و یک قالیچه ی کوچولو توش پهن کردم و امدم نشستم توی تراس (حالا همچین میگم آب و جارو کردم انگار چندمتر تراس هست ،یک فسقلی جا هستش) ولی خب درسته که چشمم روی گلها و آسمان نیمه ابری بود ولی بازم ذهنم و فکرم...
-
پرت و پلا
شنبه 9 مرداد 1400 11:06
اینروزا خیلی سرحال نیستم و اوقاتم اکثر مواقع تلخ هست که البته فکر کنم همگانی هستش. کرونا و استرس هاش مثل نگرانی از مبتلا شدن خودت و عزیزانت و روند کند واکسیناسیون و نداشتن یک دورهمی و دیدن بزرگترها با خیال راحت، خونه نشین شدن به تبع همین کرونا.. کلی اخبار عجیب و نگران کننده ازاقصا نقاط ایران.. خب خیلی دلیل میشه واسه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 تیر 1400 16:24
اینروزها که اخبار کرونا و بی آبی و بی برقی داغ هست و هرصفحه که باز می کنی از خوزستان میگه. من رو باخودش برده به زمان نوجوانیم همون موقع ها که یازده، دوازده ساله بودم و بخاطر شغل بابا. دوسال رفتیم خوزستان و توی یکی از شهرهای کوچیکش ساکن شدیم کلی خاطره ی خوب دارم و یک دوست خیلی صمیمی که دوستی مون تا الان ادامه داره اون...
-
بعضی روزها
چهارشنبه 23 تیر 1400 12:20
توی دعواهای زن و شوهری ما، از جیغ و داد و هوار خبری نیست، البته اوایل بود ولی وقتی بچه دار شدیم که البته خیلی زود هم بچه دار شدیم، ترجیح مون این بود که بچه ها نگران نشن و توی خلوت باهم بحث می کردیم و خب قاعدتا هی باید مواظب می بودیم تن صدا بالا نره که انصافا کار سختی هم هست یک مشکل اساسی که من توی بحت با همسرجان دارم...
-
اولین تجربه
شنبه 12 تیر 1400 20:12
واسه نوشتن این پست دو دل بودم علتش رو نمی دونم... شاید چون صحبت کردن راجع به همچین چیزی قبلن تابو بود و وقتی من بچه بودم حرفی راجع بهش زده نمیشد ولی از طرفی دلم می خواست اینجا بعنوان یک خاطره و بخشی از فرایند رشد ستی ثبت بشه.. شایدم علت های دیگه داره که هنوزم خودم نمی دوم خلاصه که این دودلی امروز کمرنگتر شد و حالا می...
-
غروب جمعه
جمعه 11 تیر 1400 19:16
از اون غروب هاست که دلم گرفته و دوست دارم یک دل سیر گریه کنم کلی چرا می تونه داشته باشه از روند کند و مورچه وار واکسیناسیون و نگرانی برای مامانم تا خبر رفتن دختردایی کوچیکه، همونی که وقتی من اومدم تهران و وارد دانشگاه شدم اون تازه دنیا اومده بود، همون دختر کوچولوی عشقی که با خودم می بردمش خوابگاه و با دوستای خوابگاهی...
-
منظورم دعواهای سیاسی اینروزا هست
دوشنبه 31 خرداد 1400 17:40
یادمه اون اوایل زندگی یکبار با دایی ممر بحثم شده بود و همسرجان در تایید حرف من اومد وسط بحث و یکدفعه من رو کردم بهش که عزیزم شما دخالت نکن خواهر و مادر خودم هستن و خودم می دونم چجوری باهاشون کنار بیام و البته که همسرجان تصحیح کردن که خواهر نداری و ایشون برادرت هستن. ولی خب در اصل قضیه فرقی نمی کرد الانم نمی دونم چرا...
-
از مصائب مادری
چهارشنبه 19 خرداد 1400 10:11
بهش میگم عصری بریم پیش فلان دکتر متخصص قلب که وقتی تو توی بیمارستان بودی باهاش مشورت می کردم میگه من دیگه حالم خوبه و دکتر بیمارستان هم گفت مرخصی و برو خونه و دیگه هیچ دکتری نمیرم میگم خب مادرجان آدم با دوتا پزشک دیگه هم مشورت می کته و بعدم من به این پزشک خیلی مطمئنم و فلانی معرفیش کرده جواب میده تو وسواس داری و من...
-
خوبیش اینه که می گذره
جمعه 14 خرداد 1400 19:25
یک هفته ی عجیب و تلخ رو گذروندم و اینقدر روی دور تند بود. که خوشبختانه زود گذشت اول هفته خبر فوت پدر عروس خارج نشین رو شنیدم و کلی دلم براش سوخت. سخت ترین قسمت مهاجرت همینجاست، همینجا که بخاطر یکسری شرایط ناخواسته سه سال میشه که ایران نیومدی و حالا توی غربت این خبر رو می شنوی... حال و روزش خوب نبود و تصمیم گرفت باتوجه...
-
گند زدن به جمعه
سهشنبه 4 خرداد 1400 16:32
از سخت ترین کارها برای من مرتب کردن اتاق ستی هست. اینقدر این بچه خورد ریز داره که آدم سرسام می گیره. کلی گیره و گلسر و تل... یک عالمه مداد و مداد رنگی و پاستل و هایلایتر و ماژیک و آبرنگ و گواش و قلمو در سایز های مختلف... پاکن و تراش در طرح ها و رنگ های مختلف... کلی دفتر فانتزی و دفترخاطرات و مهره و چیزهای کوچولوی رنگی...
-
عصبیم
سهشنبه 4 خرداد 1400 08:51
روزی چهار ساعت برق نداشتن زیباست و زیباتر اونه که سرچ می کنم و جدول زمان بندی قطع برق رو پیدا می کنم و اونوقت طبق اون جدول راس ساعت منتظر قطع برق میشم و برق نمیره و استرس می گیرم که ای بابا پس چرا قطع نشد اولین بار که برق رفت، ده دقیقه قبل از شروع امتحان میان ترم فیزیک سپهر بود و لپ تاپش فقط بیست درصد شارژ داشت و شانس...
-
غلبه ی آلمان بر انگلیس
یکشنبه 2 خرداد 1400 08:59
حالا که یک کوچولو توی آلمانی جلو رفتم و در حد یک کودک دوساله می تونم منظورم رو برسونم با انگلیسی قاطیش می کنم مخصوصا موقع خوندن و جالب اینجاست که آلمانی غالب هست یا شایدم چون الان مشغول خوندن آلمانی هستم اینجوری شده من کلمات انگلیسی رو مثل آلمانی می خونم و بعد یکدفعه به خودم میگم وااا اینکه اینجوری نبود انگار اشتباه...
-
بهانه های کوچک
شنبه 1 خرداد 1400 18:52
بابا امروز واکسن زد و من کلی ذوق کردم همین خبر کوتاه که توی گروه خانوادگی واتساپ گذاشتن کلی منو خوشحال کرد امیدوارم زودتر هردوتاشون هر دو دوز رو بزنن و با خیال راحت تر بشه دیدشون و بیارمشون یک مدت تهران پیش خودمون
-
نیمه ی پر لیوان
دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 18:09
بهش میگم خب عزیزم یک کوچولو بیشتر و بهتر بخون که دو ونیم نمره غلط نداشته باشی ببین دیروز من چقدر گفتم برو بخون و تو گفتی خوندم و بسه و جواب میشنوم مامان جان حرص نخور و به منم استرس نده بجاش نیمه ی پر لیوان رو ببین و تصور کن اگر فقط دو و نیم نمره درست نوشته بودم چی میشد پ. ن:این هفته، آخرین هفته ی مدرسه و امتحانات هست...
-
بیش از ده هزار قدم
دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 14:24
روزی تقریبا ده کیلومتر پیاده روی می کنم عصرها با عروس جان یک دور مسیر پیاده روی پارک پردیسان رو میریم و صبح ها هم خودم برای خرید روزانه که از خونه بیرون می رم، پیاده میرم و ماشین نمی برم و همه اش بخاطر اینه که پنج کیلو لاغر بشم تا با طیب خاطر بشینم و عصرونه های مفصل بخورم یعنی کل هدفم همینه... همینقدر تباه منظورم از...