توی همین پست پایینی گفتم که این هوا اصن مراعات حال من رو نمی کنه هی دونفره میشه راستش اگه می دونستم نوشتنش اینقده تاثیر داره خوب یک چیز بزرگتر می خواستم
دیشب توی اون برف و بارون با همسرجان رفتیم قدم زدن البته دیگه اونقدر جوون نیستیم که بی کله بازی دربیاریم و بدون چتر زیر برف راه بریم بالاخره پا به سن گذاشتیم و دوتا بچه داریم و اگه سرما می خوردیم اونوقت کی از بچه ها مراقبت می کرد این بود که ستایش جان رو سپردیم دست مادرشوهر جان جانمان (باز هی بگین قوم الظالمین !!!اخه عروس هم اینقده بی چشم و رو والا!!!) و دوتایی با هم رفتیم زیر برف و بارون واسه قدم زدن و حسابی هم خوش گذشت
الانم دلم مسافرت می خواد کائنات محترم متوجه شدین مسسسسسسسسافرت یک مسافرت درست و درمون ها نه خونه ی مامانم اینا و مامانش اینا
یک اعتراف کوچولو هم بکنم تمام مدتی که داشتیم قدم می زدیم و حرف می زدم اون ته ذهنم هی نگران این بود که نکنه ستایش بی تابی کنه و مامانش رو بخواد ای لعنت به این حس هرچی هم سعی می کردم منحرفش کنم نمی شد می رفت اون عقب مقبای ذهنم ولی بیرون نمی رفت
می دونم که خیلی کار لوسی هست که یک مامان بشینه و هی از بچه اش تعریف کنه من که این جور مواقع حرصم می گیره و حوصله ام سر می ره و توی دلم می گم اوف فکر کرده نوبرش رو اورده خوب همه ی بچه ها دوست داشتنین و یک سری اخلاق خوب و ویژه ی خودشون رو دارن اما الان دلم می خواد از دخترم تعریف کنم همینه که هست
نگفته بودم که دخترم رو بردم دندون پزشکی !!!! روز شنبه ستایش رو بردم دندون پزشکی اخه چندتا از دندوناش یک کم لک شده بود و سیاه بود از قبل هم ذهنش رو واسه دندون پزشکی اماده کرده بودم البته قبلا هم دندون پزشکی رفته بود یکبار به خاطر من و چند بار هم واسه خاطر داداشش که اتفاقا به همین علت هم نگران بودم چون سپهر واسه ارتودنسی دندون کشیده بود و توی دندون پزشکی خیلی کولی بازی دراورده بود!!!!! خلاصه که من و ستایش دوتایی باهم رفتیم پیش یک خانوم دکتر مهربون مخصوص نی نی ها و دخترکم مثل یک خانوم نشست روی صندلی مخصوص و خانوم دکتر هم بعد از معاینه گفت دوتا از دندونای اسیاش خراب شده و احتیاج به پر کردن داره و منم گفتم یکیش رو الان انجام بدین و این گونه شد که ستایش یکی از دندوناش رو عصب کشی کرد بدون این که جیغ و داد کنه فقط هر از چند گاهی دست من رو که توی دستاش بود فشار می داد بعدشم چون خیلی دختر خوبی بود خانوم دکتر بهش جایزه داد این شنبه هم باید دوباره بره که پرش کنن کلا ستایش دختر صبوریه و موقع ازمایش خون دادن هم اصن صداش در نمیاد و فقط چشماش رو می بنده و اروم میشینه تا کارش تموم بشه البته که اون خانوم پرستارهایی که ازش ازمایش خون می گیرن هم خیلی مهربونن ما همیشه واسه ازمایش خون به بیمارستان اتیه می ریم از همون موقع که شیمی درمانی می شد تا الان که ماهی یکبار می ره واسه همین دیگه همه اونجا می شناسنش و تا ما رو می بینن کلی اظهار لطف می کنن و با ستایش هم حسابی رفیقن اتفاقا دیروز ستی رو واسه ازمایش خون برده بودم اونجا و دوباره همشون دور ستایش جمع شده بودن و بهم گفتن خیلی بزرگ شده و قیافه اش عوض شده و باورمون نمی شه این همون ستایش کوچولویی هست که با یک کلاه صورتی میومد اینجا و تموم مدت حواسش به کلاهش بود که یک وقت از سرش نیوفته البته خودم هم باور نمی شه که اون روزا بالاخره تموم شده (خدایا شکرت)
فقط خواستم بگم یک دختر دارم شاه نداره تو خوشگلی تا نداره
اصنم یک عدد مامان بی جنبه نیستم
پ.ن: باز این هوا دونفره شده و اصن مراعات حال من رو نمی کنه که خیلی وقته چهار نفره هستیم هییییع!!!
صحنه ی اول: با مادرشوهرجان و پدرشوهر جان نشستیم و زن وشوهر دارن با هم حرف می زنن منم مثل یک میزبان مودب سغی می کنم هر از چند گاهی توی بحثشون شرکت کنم همین موقع الناز عزیز زنگ می زنه و منم مثل یک خانوم مودب جوابش رو می دم این دوست جون هم وقتی می بینه من خیلی مودبم و نمی تونم راحت حرف بزنم کلی سر به سرم می زاره و می گه خیلی کیف می ده که تو نمی تونی جواب بدی منم نامردی نمی کنم بهش می گم الان صفحه ی وبلاگ جلوی روم بازه و اگه بازم ادامه بده من مجبور می شم یک کامنت بلند و بالا بزارم و از این لحظه به بعد دوست نازنینم تبدیل می شه به یک خانوم تمام عیار
صحنه ی دوم : بازم با مادرشوهر جان نشستیم و داریم از زمین و زمان حرف می زنیم و در این بین هم ستایش تمام مدت داره هی سر من رو می چرخونه طرف خودش و حرفای بی سر ته می زنه و سوالای بی مفهوم می پرسه فقط واسه این که من به اون توجه کنم !!!! و با مادرشوهر جان حرف نزنم و سپهر عزیز هم هی با انواع اقسام روش ها غر می زنه و هر ۵ دقیقه یکبار من رو به اتاقش احضار می کنه ...دیگه احساس می کنم واقعا دلم می خواد برم پایین پیش دوستم و طبق روال همیشه روی کاناپه ی قرمزش لم بدم و پاهام رو هم بزارم روی میزش و ازش درخواست یک لیوان چای زعفرانی بکنم و در حالی که ستایش داره با دوستش دریا توی اتاق بازی می کنن من و دوست جون با هم گپ بزنیم این میشه که یک اس ام اس با این مزمون براش می فرستم : (اخه تو چه جور دوستی هستی یعنی واقعا نمی دونی الان باید زنگ بزنی و بگی دریا داره زار می زنه و خاله پریش رو می خواد و بهونه ی ستایش رو می گیره ) بلافاصله دوست جون زنگ می زنه و می گه عزیزم دریا خوابه و اصن هم دلش خاله اش رو نمی خواد و شما هم بهتره بری به مادرشوهر داری با کیفیتت برسی
توی نیایشم و دارم با ستایش از کلاس باله برمی گردیم ستی عقب تقریبا خوابه و ضبط ماشین هم طبق معمول روشنه نزدیک خونه که می شم یکدفعه اهنگ شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم شروع می شه و منم حیفم میاد نصفه تموم بشه واسه همین تا اخر اتوبان به راهم ادامه می دم تا اهنگ تموم بشه بعدش دور می زنم می رم خونه !
پ.ن:نصف مهمونام رفتن ولی نصف دیگشون هنوز هستن
امروز برخلاف همیشه که ستایش رو ساعت ۱۱:۳۰ از مهد بر می داشتم ساعت ۱:۳۰ رفتم دنبالش اخه توی مدرسه ی سپهر جلسه اولیا با معلمشون بود و منم به مهدکودک سپردم که دیرتر میام و اگه ستایش دوست نداشت غذا بخوره اصرار نکنن ...بعد از جلسه با سپهر رفتیم مهدکودک ستایش و اونجا تا ستایش اومد گفتم ببین امروز با داداش اومدم دنبالت و اونوقت خانوم مربی فهمیده و خییییییییییلی خوب ستایش گفت وای من فکر کردم برادرتونه بعدشم که توی ماشین تا برسیم خونه ستایش گزارش داد که ارشام اونو زده و همین موضوع باعث شد که تا همین الان سپهر داره با غیظ از ارشام حرف می زنه و به خواهرش یاد می ده که نزاره کسی اونو بزنه تازه می خواد فردا بره مهدکودک و ارشام رو ادب کنه هی داره بهش می گه نباید اجازه بدی پسرا تورو بزنن اصن با پسرا دوست نشو چون همه شون وحشی ان!!!!توی مکالمه اش با ستی وقتی خیلی عصبی می شه محکم به بالشت مشت می زنه و زیر لب می گه خودم می رم می زنمش به من هم می گه معلمشون باید بیشتر مواظب باشه اصن چرا اجازه داده ارشام کنار ستایش بشینه هرچی هم من می گم مادر جان بیخیال شو بچه ان دیگه دعواشون شده کوتاه نمیاد
حالا البته همین داداش عزیز خیلی وقتا با ستایش دعواش می شه و کتک کاری می کنن ها
با همسرجان نشستیم و داریم چایی می خوریم و منم درحالی که دارم خودم رو لوس می کنم می گم من رو بیشتر دوست داری یا مامانت رو ؟ اونم می گه هر سه تا تون ستایش رو یادت رفت بعد هم غش غش می خنده
ولی من که می دونم ستایش رو بیشتر دوست داره هیییییییییییییع!!!
توی مهمونی سپهر بین من و دایی ممر نشسته اونوقت من به سپهر می گم مامان جان هیچ می دونستی خیلی خوشگلی ...دایی ممر در حالی که چشماش از تعجب گرد شده خطاب به سپهر می گه مامانت داره جوک می گه یک وقت باور نکنی ها دایی...بعدشم به من می گه نه خداییش این پسر کجاش خوشگله ...منم گفتم ببین چه موهای خوش رنگی داره چشم و ابروش خیلی قشنگه اون چال روی گونه اش وقتی که می خنده که دیگه معرکه ست ... داداش عزیزمان هم درحالی که با سرش داره به همسرجانمان اشاره می کنه می فرمان البته معیارهای زیبایی شناسیت با اون انتخابت کاملا معلومه
نیم ساعت پیش داداشم دفاع کرد و سهم من از جلسه ی دفاعش فقط یک عکس بود اونم به لطف زن داداشم که برام وایبر کرده بود
زندگی همچنان در جریانه و من بهترم نه این که فکر کنین حتی یک اپسیلون از غرغرهای سپهر کم شده ها نه اصلن ویا ستایش موقع مهد رفتن ادا درنمیاره نخیر اونم هنوز ادا داره منتها من صبح ها که از خواب پا میشم با سرعت غیرقابل باوری به ستی صبحانه می دم ( صبحانه ی سپهر رو باباش اماده می کنه من یک کم دیرتر پا می شم) و مقدمات نهار رو اماده می کنم بعدشم ستایش رو حاضر می کنم و یک مانتو تنم می کنم و بدون این که حتی فرصت کنم یک نگاهی توی اینه به خودم بندازم از خونه میایم بیرون و می ریم مهد فقط دوتا سوییچ با خودم می برم که یکیش رو می دم خدمت پرنسس و با اون یکی دوباره سوار ماشین می شم و می رم ورزشگاه انقلاب و اونجا مشغول پیاده روی می شم در حالی که یک گوشی تویه گوشمه و دارم اهنگای مزخرفی که توی گوشیم هست گوش می دم و سعی می کنم به هیچی فکر نکنم هیچی
خلاصه اگه یک روز صبح اومدین ورزشگاه و دیدین یک خانوم ژولی پولی ودست و رو نشسته ای همین جوری داره راه می ره و حواسشم به ادمای دور و برش نیست مطمئن باشین که خودمم
هفته ی دیگه مهمون دارم اونم از نوع قوم الظالمین
یادتون میاد که توی این پست گفتم همسر جان مذاکره کننده ی خوبی هست و باید به تیم مذاکره کننده ی هسته ای معرفیش کنم فقط نگران گریه کردن خانوم اشتون و طبعات بعدش بودم که منصرف شدم ولی به شدت عذاب وجدان داشتم که به خاطر وطنم حاضر به فداکاری نبودم ولی اقای ظریف مشکل رو حل کرد تازه کار به جاهای باریک و گریه و این حرفا هم نکشید دستش واقعا درد نکنه حالا باید همسرجان رو بفرستم پیش ایشون تا فن مذاکره رو بهتر یاد بگیره و ببینه با یک خانوم چطور باید مذاکره کنه تا اشکش درنیاد