یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

لج بازی احمقانه

این دومین بار هست که مچ خودم رو می گیرم و یک حس عجیب دوگانه دارم هم عذاب وجدان که خب چرا می خوام با مامانم لج کنم و هم به خودم حق میدم

داشتم تلفنی یا مامان حرف میزدم و برام تعریف کرد که زندایی ات افتاده زمین و یک طرف صورتش ورم کرده و کبوده و همون موقع با خودم گفتم تلفن رو که قطع کنم بهش زنگ بزنم و خب مامان بلافاصله بهم گفت یادت نره بهش زنگ بزنی و خب همین جمله کافی بود تا من بطور ناخودآگاه این کار رو انجام ندم و امروز صبح که واسه پیاده روی از خونه بیرون رفتم با خودم گفتم الان فرصت مناسبی هست تا به زندایی زنگ بزنم و احوالش بپرسم و خب همون موقع مامان زنگ زد و بعد از یک گپ کوتاه، دوباره ازم پرسید زنگ زدی و منم گفتم نه هنوز و وقتی قطع کردم دیگه دلم نمی خواست زنگ بزنم. راستش این اتفاق برای بار چندم هست که میوفته و مامان بهم میگه به فلانی زنگ بزن و مثلن چمدونم تولدشه یا فلان کار رو کرده یا هرچی و من رابطه ی خوبی با همون فلانی هم دارم و معمولن باهاش در تماسم ولی بعد از این کار مامان، ناخودآگاه اون کار روتین خودم رو انجام نمیدم

چرا این کار رو می کنم؟ دارم لج می کنم؟ می دونی یک حسی دارم که خب من بزرگ و مستقل هستم و دلم نمی خواد کسی برای روابطم تصمیم بگیره ولی خب اینم می دونم که مامان منظوری نداره

خلاصه که به این نتیجه رسیدم خودم حواسم باشه این کار رو با بچه هام نکنم و اونا رو ناخودآگاه روی دور لج نندازم 

به تمام اون مواردی که مامان خواسته تماس گرفتم البته همه شون رو با تاخیر انجام دادم یعنی اگر نمی گفت زودتر و بهتر انجام می‌شد 


نل عزیز ممنون بابت کامنت های راهنمایی ات و همونطور که خواسته بودی خصوصی موندن و فقط خواستم بدونی که خوندمشون 

نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 13:51 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
این حالتو توی دوران نوجوانی داشتم ولی الان نه دیگه

خب پس نشون میده تازه وارد مرحله ی نوجوانی شدم

تیلوتیلو سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 15:06 https://meslehichkass.blogsky.com/

این حالت که انگار لذت اون کار را از آدم میگیره و میشه یه دستور از طرف دیگران را خوب میشناسم... منم در برابر این موارد خیلی زیاد شده که فهمیدم که دارم جبهه گیری میکنم و لجبازی ناخودآگاه میاد سراغم

چه خوب اون حس رو توضیح دادی
دقیقا انگار حالت دستوری و امری پیدا می کنه و آدم ناخودآگاه جبهه می گیره

Forough Paydar سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 15:39

ای وای من منم همین جوری هستم ، به مامانم البتهفتم هیچ وقت به من نگو به کی زنگ بزن به کی نزن ، تهدید کردم اگر گفتی دیگه انجام نمی دم.
با تمام وجودم درک می کنم

کاش منم می تونستم بگم

عابر سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 16:32

دو مطلب وجود داره ، یک اینکه حس خوب آدم رو برای کار خوب به خاطر فرمایشی شدن از آدم میگیرن دو اینکه آدم احساس میکنه بزرگ شدنش رو به رسمیت نمیشناسن والا ما تو این سن و سال بچه هامون هم دیگه از آب و گل دراومدن دیگه بدیهیات رو نباید بهمون بگن ، مامان من بعد ۱۸ سال زندگی مشترکم هنوز می پرسه ناهار چی میخوای درست کنی؟ بعد میگه اینم بریز یا اینجوری درست کن

این تجربه ای میشه برای ماها که اینکار والدین مون رو تکرار نکنیم و حواس مون باشه از یک‌جایی به بعد دیگه فرزند ما آدم بالغی هست و خودش باید برای خودش تصمیم بگیره و دیگه قرار نیست ما در جزئیات زندگی اش قرار بگیریم
البته سخته ها ولی همین که آگاه باشیم باز یک قدم به جلو برداشتیم

ستی سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 19:02

کاملا درک م کنم

نسل متولد دهه ی بیست و سی؛ خیلیییی... چیز هستن ..چطورر بگم؛ کنترل گر و تیریپ پیامبر و پلیس دارن انگار ما ها رمه شون باشیم

منم خیلی دارم کوشش می کنم که مثل والدین م نباشم

رمه

نرگس سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 21:07

پریساجون مامانای ما ببخشید اینجور میگم ولی همه مشکل دارن
گرفتاریای الان ما هم بخاطر رفتارایی هست که اونا با ما داشتن
مخصوصا حرف زدنشون واقعا مخربه

با عذاب وجدان باید بگم این حرفت رو قبول دارم و نمی دونم نسل بعدی راجع به ما چه خواهند گفت و امیدوارم همینقدر که ماها حرفش رو می زنیم توی عمل هم موفق باشیم

ماری سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 21:08

اگر مامانتون وبلاگ داشتن، مینوشتن چالش جدید، پریسا لج باز شده و اگه بهش یه چیزی رو یادآوری کنم لج میکنه

یه مامان سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 23:38

دقبقا منم همین حالت رو دارم و بعدا عذاب وجدان می گیرم.
مامان من سلطه گر بود و فقط هم کار خودش رو قبول داشت و اگر در دوران نوجوانی یا کودکی ما کاری براش انجام میدادیم هیچوقت مورد پسندش نبود و من فکر می کنم این احساس و لج بازی ما از اون موقع نشات می گیره، انگار یجور مبارزست که استقلال خودمونو نشون بدیم.

اون حس عذاب وجدان لعنتی اش
یعنی اون کلنجار رفتن با خودت واقعا کلافه کننده هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد