یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

آدرنالین زیادی

من کلن ادم ترسویی هستم و هیجان در حد تاب تاب عباسی برام کفایت می کنه و فراتر از اون از حد تحملم خارج هست 

بعد اونوقت توی دیزنی لند همون اول مسیر و قبل از ورود به صف طولانی بازی استار وار (star war) از متصدی مربوطه پرسیدم ترسناک که نیست و ایشون با لبخند فرمودن نه بابا خیلی هم فان هست و  یک کوچولو تکون داره و منم همراه ستی و عروس جان ایستادم توی صف و بعد از پنجاه دقیقه وقتی رسیدیم به قسمت سوار شدن توی ترن از  خانوم متصدی مربوط به سوار کردن دوباره پرسیدم ترسناک که نیست و ایشون هم فرمودن نه بابا خیلی هم فان هست و یک لوپ کوچولو داره و اینجا من در حالی که قلبم اومده بود توی ذهنم گفتم چی؟ لوپ؟ قربونت برم توروخدا مسیر خروج رو نشونم بده و من نمی تونم سوار بشم و حتی از تصورش هم موهای تنم سیخ شدن

خدایی یک لوپ که جرخش سیصد و شصت درجه داره انتهای ترس و هیجان هست دیگه. این فانش کجاست آخه لعنتی ها

از اینجا که جون سالم به در بردم ولی.... 

رفتیم استار  وار تور و خب چیزی شبیه سینما سه بعدی بود یعنی رفتیم داخل یک کابین و روی صندلی هاش نشستیم و عینک زدیم و بازی رو تماشا کردیم و باز من اولش از متصدی مربوطه پرسیدم که ترسناک هست و ایشون فرمودن نه بابا خیلی فان هست و خب وقتی توصیح بازی رو داد با خودم گفتم اوکی هست دیگه تهش اینه چشمام رو می بندم ولی خب نشون به اون نشون که از اول تا آخر جیغ زدم و محکم دسته های صندلی ام رو گرفته بودم و با پام هم به صندلی حلویی ضربه می زدم که خدایی نمی دونم چرا اینکار رو می کردم بازی که تموم شد پسر کنار دستیم برگشت سمتم و گفت مادام  ار  یو  اوکی (madam  are you ok) و ستی و عروس جان اینقدر به من خندیدن که نمی تونستن از جاشون بلند بشن


نظرات 6 + ارسال نظر
ربولی حسن کور دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 17:15 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
به به چقدر داره بهتون خوش میگذره
پس ببینید اگه اونجا چیزی را گفتند ترسناکه دیگه چیه؟

سلام آقای دکتر
بله خدایی خیلی داره بهم خوش می گذره و عروس جان همه جوره پایه هست
آره خدایی موندم پس ترسناک از نطر اینا چیه

پت دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 19:59

نمیتونم نخندم
خو‌ش بگذره سفر

قربونت پت عزیزم

رها دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 22:57

دیگه پس ترستون ریخته

نه والا

الهه دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 22:57

سلام.سفر بخیر وشادی .اول رفتین پیش دایی ممر و عروس جان ؟حسابی خوش بگذره. از لحظه لحظش حسابی استفاده کنین که در تمام لحظات دلتنگی بعد برگشت مزه مزشون حال دلتون را بهتر میکنه .

ممنونم الهه جان و دارم سعی می کنم همه ی این انرزی رو سیو کنم برای روزهای دلتنگی
در واقع اول رفتم پیش داداش خارجی و وارد کشور اونا شدم چون اون برام دعوتنامه فرستاده بود لی دو روز بیشتر نموندم و چون همه شون سرکار و مدرسه می رفتن قرار شد نیمه ی دوم سفر که همزمان میشه با تعطیلات اونا برگردم پیش شون

خاموش سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 20:54

خوب به سلامتی رفتین پیش داداش ها.خوش بگذره.
من دو بار سوار roller coaster شدم و مرگ را با تمام وجودم درک کردم. هر بار هم یه هفته حالم خراب بوده. دیگه قول دادم به خودم هر طور شده باز هوس نکنم. واقعا وحشتناکن!
بار اول بچه ام رو گذاشته بودم پیش خواهرم اون پایین، اون بیچاره فکر می کرده اگه من بمیرم یا اون وسط ها یه جای ریل بریزه چیکار کنه با یه بچه کوچولو!!
البته جایی که من رفتم خیلی ارتفاع داشت و مسیر طولانی.

خدایی ترسناکن و واقعیت اینه همه از این هجم آدرنالین لذت نمی برن و یک عده ای هم متل ماها هستن که اذیت میشن

الف جمعه 15 تیر 1403 ساعت 15:33

سلام. خوش بگذره ، پس بدونید اسم رمز فانِ ، دفعه بعد شنیدید بدونید منظور ترسناکه

اسم رمز فان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد