یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

هییییییییییییع

ستایش: می خوام یک مامان دیگه پیدا کنم

من: چرا؟

ستایش: اخه تو پشت در کلاس زبانم وایست نمی شی (وای نمی ایستی )یک مامان می خوام که پشت در کلاس زبانم وایست بشه

بعدشم از توی ماشین به هر خانوم  زیبا و خوشتیپی که از کنارمون رد می شد (به این نکته دقت کنین به هر خانومی هم نه ها فقط خانومایی که یک خورده قرتی بودن و لباس خوشگل تنش بود و خودشون هم خوشگل بودن پیشنهاد می داد!!!!) داد می زد مامان مردما (مردم ها)میای مامان من بشی خداروشکر شیشه های ماشین بالا بود و کسی صدای این فسقلی رو نمی شنید

پ.ن: دیگه ستایش رو کلاس زبان نمی برم اخه مجبورم می کنه تمام اون دوساعت رو پشت در کلاس بشینم و منم دیگه واقعا توانش رو ندارم تازه توی مهدشون هم روزی نیم ساعت زبان دارن هرچند خانوم تو اون کلاس تشریف نمی برن این پست رو که یادتون هست

شب این جریان رو واسه همسرجان تعریف کردم کلی ذوق کرد و قربون صدقه ی دخترش رفت و خندید ...حیف که مهمون داشتیم وگرنه حتما همسرجان شب رو در پارکینگ سر می کردن تا یاد بگیرن که چه موقع باید ذوق کنن

حلزون قهوه ای

ستایش جان تشریف بردن دستشویی و دارن پی پی می فرمان بعدش منو صدا می زنه مامان بیا تموم شد تا می خوام اثر هنریش رو بشورم می گه نه نه صبر کن ببین شبیه چی شده ؟

می گم شبیه پی پیه دیگه مامان

می گه نه خوب دقت کن شبیه حلزونه !

بعدشم با یک کیفی به این اثر هنریش نگاه می کنه که بیا و ببین