دوشنبه شب حدودای 9 ستایش تب و لرز کرد و منم بهش استامینوفن دادم و خوابید دو ساعت بعد از سردرد و دل درد با گریه بیدار شد و هی جیغ می زد که خیلی دلش درد می کنه بردمش دستشویی همونجا بالا اورد و چشمتون روز بد نبینه با عق اول شامش رو که اش شلغم بود بالا اورد و با عق دوم یک مایع قرمز رنگ و بلافاصله پلکهای بالایی چشماش ورم کرد و قرمز شد و شروع کرد به خارش و صورتش دونه زد و خب من و همسرجان واقعا ترسیدیم چون احتمال می دادم اون مایع قرمز رنگی که بالا اورده خون باشه چون غیر از انار هیج چیز قرمز دیگه ای نخورده بود و اون چیزی هم که بالا اورده بود یک مایع قرمز یک دست بود و توش هسته های انار نبود خلاصه همون طور با لباس خواب پیچیدمش لای پتو و رفتیم اتیه اونجا هم پزشک اورژانس گفت بهتره بستری بشه و تحت نظر باشه حالا توی این فاصله که دکتر معاینه اش کرد و همسرجان کارای بستری رو انجام می داد دونه های صورت ناپدید شدن و از ورم پلک ها هم کم شد
توی این دوروزی که بیمارستان بودیم ازمایش خون و ادرار داد و همه چی نرمال بود فقط شب اول کمی از معده درد و سردرد ناله می کرد و از صبح روز سه شنبه حالش رو بهبود رفت و امروز بعدازظهر هم از بیمارستان مرخص شد اخرشم نفهمیدم علت چی بود و دکتر گفت شاید ویروسی بوده باشه ولی هرچی بود استرس فراوانی بهم وارد شد
توی این دوروز اینقدر این دختر اروم و صبور بود چه موقع خون گرفتن چه موقع رگ گرفتن واسه سرم چه موقع معاینه که تیم پرستاری عاشق شده بودن و هی ازش تعریف می کردن تازه وقتی رگش رو گرفتن و سرم رو وصل کردن به پرستارش گفت مرسی اصلن درد نداشت
پی نوشت : و اینگونه شد که من دوقسمت اخر خندوانه رو ندیدم عوضش کلی اناکارنینا خوندم ستی هم تا تونست باب اسفنجی دید :)
جونم ستایش
خدا رو شکر که مشکل جدی ای نبود . خیالم راحت شد
فقط حیف شد تورو ندیدم
ای وای خدا بد نده .... شکر که هیچی نبوده ...
ممنون مینا جان
عزیزممم چقدر استرس کشیدین..خدا ستی و همه بچه ها رو سلامت برا مامانشون نگه داره و بلعکس..آمین...شاید تو پیش دبستانی چیزی خورده مسموم شده. خداروشکر رفع شد و چیز خاصی نبود
مرسی سوری جان
نهار و خوراکیش رو خودم می زارم واسش و اونجا چیزی نمی خره
آخی عزیزم.. بلا بدور باشه خدا رو شکر که خوب شد و مرخص شد....
مرسی لیلا جان
khoda ro shokr br kheir gozashte
ممنونم
سلام
خداروشکر که مشکل خاصی نبوده
اما این که با این سرعت خوب شده بعید نیست به چیزی حساسیت داشته
ضمنا گاهی با استفراغ های شدید مقداری خون هم از معده خارج میشه اما جای نگرانی نیست
سلام اقای دکتر
ممنونم اتفاقا تلفنی که با دکتر انکولوژش مشورت می کردم ایشون هم همینا رو فرمودن و اخرشم گفتن جای نگرانی نیست
بلا دور باشه خدا رو شکر که مشکلی نبوده
مرسی
تا این بچه ها بزرگ شن خون به دل ماها میشه آدم یه شبه کلی از عمرش کم میشه. مریضی ها هم عجیب غریب شدن. ما مریض میشدیم اون زمونا دو روز قبلش بی حال می شدیم آمادگی می دادیم به مامانامون بعد تب می کردیم تازه اونا از بس بچه قد و نیم قد داشتن محل همون تبمون هم خیلی نمی ذاشتن. هییع روزگار
دچار کمبود عاطفه شدم.
چقدر ما دهه شصتیا گناه داریم بوخدا
عزیزم
البته من دهه ی پنجاهی هستم ها منم گناه دارم
خدا رو شکر که زود حل شده.
اما فقط ستایش نیست که صبور شده. شما هم خیلی با آرامش اینها را مینویسید. نمیدونم صورت قضیه است یا شما هم آهن آبدیده شدید بعد از سختیها؟
امضا یک خواننده خاموش!
مرسی اذردخت عزیز شما لطف دارین


خوشحالم که روشن شدین اونم این مدلی که ازم تعریف کنین
عزیزم.امیدوارم همیشه شادو سلامت باشید.واقعا افرین به این مامان و دختر صبور.دوستون دارم
مرسی ساناز عزیزم
خداراشکر جیزی نبود...چقدرلحظات سختی بودالحمدلله که خوبید...
راستی قسمت شد دیروز رفتم برای همایش شیرخوارگان حسینی
یادم افتاد برای ازدواج همهجوونا دعاکردم
برای دایی ممر هم گفتم خدایا خودت بهتر میدونی همون برادر پریسا ....
دلم روشنه ان شااللله....
ممنونم مهربونم
اینقدر شما از دلبریهاىى که ستایش داره حتى تو مریضیش تعریف میکنین که من هوس داشتن چنین دخترى رو میکنم ناجور
عزیزم
ببخشید نظرات من رسیده ؟؟؟
مریم جون هرچی کامنت بود من تایید کردم و از شما هیچ کامنتی نداشتم
نمی دونم چرا بلاگ اسکای اینجوری شده شما تفر سومی هستی که می گه نظر گذاشتی ونیست!!!
گاهی اوقات بچه ها یه چیزایی میخورن که به ما نمیگن
شاید پنج شش بار شد دیگه هیچی تو معده اش نمونده بود نزدیک صبح یادم اومد یک غلاف سبز رنگ از هموم گل دستش بوده و خلاصه رفتم خونه هر دو همسایه و دیدم بله بچه های اونا هم تا صبح حالت تهوع داشتن
مثلا ستایش من تخم یک گل را به جای نخود فرنگی با دو تا از دوستاش خورده بودن شب تا صبح فقط
از دست این وروجکا
چون خون بالا اورد من خیلی ترسیدم
کامنت منم خورده شده
از دست این بلاگ اسکای