یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

از اون روز باهام سرسنگینه

رفتیم پارک و قرار می شه نوبتی پیش مانی (مادربزرگم) بشینیم و اون یکی بره پیاده روی . من و مانی روی نیمکت زیر سایه ی درخت بیدمجنون نشستیم و دارم با ایما و اشاره باهاش حرف می زنم (ناشنواست) که یکدفعه اشاره می کنه به دوتا دختر جوون که اونا هم با تیپ اسپرت و کفش ورزشی واسه پیاده روی اومدن با اشاره بهم می گه اونی که مانتو شلوار سفید داره و روسری و کفشش رو باهم ست  کرده واسه دایی ممر خیلی خوبه ببین موهاش هم چقدر بلند و خوشگله ؛ پاشو برو بهش پیشنهاد ازدواج بده زود باش . من با چشمای گرد گفتم وای نه برم بهش چی بگم اخه مانی جان , اونم با قیافه ی حق به جانب گفت پاشو تا دور نشده بهش بگو بیاد زن داداشت بشه , بعد که می بینه من پا نمی شم اخم می کنه و می گه تو و مامانت همین کارا رو کردین که اون بچه ی طفلی هنوز ازدواج نکرده موهاش رو دیدی چه بلند و خوشگل بود حالا هی تو برو موهات رو کوتاه کن , بعدشم رو برگردوند و دیگه باهام حرف نزد !!! 

تازه مامان که از پیاده روی برگشت  مانی کلی شکایت منو کرد که به حرفش گوش ندادم :))) 

نظرات 10 + ارسال نظر
سوری شنبه 18 مهر 1394 ساعت 11:58

مادرشوهرای قدیم فقط به ظاهر دختر توجه میکردن

خیلی دوست داشتنی هستن
هنوز باهام اشتی نکرده

لیلاشبهای مهتابی شنبه 18 مهر 1394 ساعت 19:26 http://yalda4000.blogfa.com

مامان منم مثل مانیه

از دست مامانا و مامان بزرگا

کیانا شنبه 18 مهر 1394 ساعت 20:18

سلام
میگم حالا این دایی ممر مگه چند سالشه که همه بسیج شدین زنش بدین بنده خدا را؟

سلام کیانا جونم
31 سال ولی چون خواهر و برادرش ( من و داداش خارجی ) خعلی زود ازدواج کردن واسه همین 31 به نظر مانی جان و مامان جان خعلی دیر میاد

سوری یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:24

باور میکنی باز نصف بیشتر پیامم رو خورده

اوا
فکر کنم بلاگ اسکای باهات لج کرده
ایشششششش بهش

فهیمه آرام یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:40

سی ویک ساااال!خب راست میگه مانی جان ...شما وبرادر خارجی خییلییی هم به موقع ازدواج کردین ....
حالا حرف مانی جان را گوش میدادید الان که مثل قدیم نیست
دختر وپسر باهم قشنگ حرف میزنند تازگیها که مشاور هم میروند بعد ازدواج میکنند
راستش ماها که تویه زندگی کاملا حاضر وآماده نرفتیم بیشتر لذت بردیم وکیف کردیم ... خداییش دهه بیست گل سالهای زندگیه ....

والا تقصیر خودشه اوایل که می فرمودن دانشگاه جای درس خوندن نه بنگاه ازدواج بعدشم پشت چشم واسه من و همسرجان میومدن
حالا هم که رفته سرکار می گه من کسی رو نمی شناسم شماها بهم معرفی کتین ما هم هرکی رو معرفی می کنیم اقا یک ایرادی می گیره
والا روم نشد فهیمه جان اخه نمی شه که همینجوری برم توی خیابون جلوی دختر مردم رو بگیرم بگم بیا زن داداشم بشو

ربولی حسن کور یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 16:11 http://rezasr2.blogsky.com

سلام دختری که موهاش پیدا باشه به درد نمیخوره

فهیمه آرام دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:38

پری جان قربونت برم حق داری
راستش می خواستم بگم کاری نداره اول بگو شما قصد ازدواج ندارین وبعد تلفن وبعد رفت وآمد ولی الان تواین دوره آخر الزمان که نمیشه واقعا اینجوری اعتماد کرد ..واللا...
ان شاالله یه زن داداش خوب نصیبت میشه که هیچ وقت پشیمان نشی از اینکه خواستگاری رفتی ..چون برادرت کاملا راضیه از زدنگیش .یه دختر خوب وخانواده دار مپل خودت ...

مرسی فهیمه جان
منو اینجوری نبین ..من توی دنیای واقعی خیلی کمرو و خجالتیم
ایشالله

فهیمه آرام دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:46

حمعه اول ماه محرم مراسم شیرخوارگان حسینیه ...
دوساله که موفق شدم با بچه هام برم نمیدونم امسال هم میشه برم یا نه ..اگه برم حتما برای برادرت دعا میکنم تو این دوسال که برا دوستای وبلاگی دعاکردم نتیجه گرفتم ..می دونی که دعا برای دیگران مستجابه ...بخصوص با توسل به حضرت علی اصغر...التماس دعا برا خوشبختی وعاقبت بخیری همه جوونا ..بخصوص حفظ دین واخلاقشون در این وانفسای آخر الزمان:گل

لطف داری دوست عزیزم

Mina دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 19:36 http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

بلاگ اسکای کامنتمو خورده

ای وای بلاگ اسکای دیگه داره شورش رو درمیاره ها
اون از سوری که کامنتاش سانسور شده می رسه اینم از تو که کلا حذفش می کنه

بچه قورباغه چاق سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 07:35

سلام
خوب به آقاتون یعنی همون همسر جان بفرمایید از سرزمین نیها ها یه دونه براش پیدا کنه وبیاره خوب!

ایشششش فکرش رو بکن یک زن داداش چینی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد