یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

بوی دلمه الان تو خونه پیچیده :)

هوففففف هنوز سرگیجه ها هست ها!!!! البته توی بیداری دیگه اذیت نمی شم اما موقع خواب وقتی یکدفعه غلت می زنم سرم گیج می ره و از سرگیجه بیدار می شم

دیروز سپهر ازمون مدارس تیزهوشان رو داشت وقتی داشت می رفت استرس داشت و دایی ممر واسه دلداری بهش می گه ترس نداره که دایی جون می بینی که من تیزهوشان درس خوندم و پخی هم نشدم ! بعد که از جلسه امتحان برگشته می گه ریدی دایی جون ؟ البته تیزهوشان قبول شدن کار هر کسی نیست و فقط یک باهوش توی خانواده هست که اونم منم !!!!

مادرشوهر جانمان ژله ی تزریقی درست کرده از همینا که توی ژله شکل گل و بته و اینا درست می کنن بعد این داداش جان دیده با هیجان می گه وای فوق العاده ست و خطاب به من می گه یاد بگیر ببین چقدر کدبانوهستن !! 

واسه مهمونی امشب مادرشوهر جان زحمت دلمه مو رو کشیدن و دایی ممر هم زحمت جوجه ها رو کشیده منم کیک سیب پختم 

پ.ن: ستی همین طور بی مقدمه اومده به مادرجونش با یک قیافه ی جدی می گه من مامانم رو هزارتا دوست دارم تو رو هم صدتا !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد