زود رسیدم. هیچ وقت نمیشه دقیق تنطیم کرد که کی راه بیوفتم تا به موقع برسم جلوی مدرسه. گاهی پیش میاد بیست دقیقه ای می رسم و گاهی تا چهل و پنج دقیقه هم طول می کشه
حالا که زود رسیدم و هوا هم ملس طور هست و یک آفتاب کم رمق پاییزی هم توی آسمان هست تصمیم می گیرم پیاده بشم و زیر سایه روشن درخت های چنار کنار خیابان کمی راه برم اما خب همین که پیاده میشم می بینم از اون روزها بوده که تنبلی کردم و با شلوار گرمکن خونگی سوار ماشین شدم و همین جا به این نتیجه می رسم که همون پیاده روی صبح ام کافی بوده و بهتره بشینم داخل ماشین و یکسر به وبلاگم بزنم
حالا که طلا رسیده به عرش اعلا هی سنجاق برام پیامک میده که امروز با فلان مقدار تخفبف و بازگشت اعتبار می تونی خرید کنی. قربونت برم بی خیال من شو. گذشت اون زمانی که عاشق طلا بودم و می تونستم هر از گاهی یک تیکه ی کوچولو و طریف بخرم الان فقط داغ دلم تازه میشه. دیگه امروز بلاکش کردم
سلام
راستش من تعجب میکنم وقتی میبینم توی طلافروشی ها همچنان پر از مشتریه
مگه این که برای فروش رفته باشند.
میترسم روزی برسه که بگیم یادش بخیر چقدر طلا اون موقع ارزون بود.
سلام آقای دکتر
والا به اون یادش بخیر که همیشه می رسیم
حتی الان برای یکسال پیش هم میگیم یادش بخیر
یک سوال بپرسم؟
چرا برادخترتون سرویس نمیگیرید؟
دخترم سال دیگه مدرسه اش عوض میشه و نیاز به سرویس داره یا باید خودم زحمتشو بکشم از الان فکرم درگیره دنبال تجربیات دیگران هستم تا تصمیم بگیرم تاحالا تجربه سرویس نداشتم
والا چندتا علت داره
اولین و مهم ترینش هزینه اش هست
محل کار پدرش با مدرسه چندتا کوچه فاصله هست و واسه رفتن با باباش میره و من فقط برش می گردونم
دومیش هم اینه که انگار برام یک روتین منظم ایجاد میشه اینکه تا فلان ساعت کارهام رو انجام بدم و بتونم خودم رو سرساعت برسونم مدرسه
میگم سنجاق طلا فروشیه؟
حالا تصور کنید اونایی که تو این وضعیت میخوان وارد کار و زندگی بشن
آره و چندتا شعبه هم داره و کارهاش خیلی خوشگلن
هییییع