یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

.

یادتون باشه هیچ وقت روی تردمیل، پادکست طنز گوش ندین 

اینروزها اینقدر ذهنم درگیره و فکرم همه جا میره که تصمیم گرفتم بجای پادکست هایی مثل مشروطه یا جناب مکری عزیز یک چیز دیگه گوش بدم که اگر ذهنم وسطش پرواز کرد و رفت رشته ی کلام از دستم خارج نشه 

هیچی دیگه یک‌جایی اینقدر خندیدم که نزدیک بود از روی تردمیل بیوفتم

تقریبا ده روز دیگه راهی هستیم و مشغول بستن چمدون هستم و سعی دارم تا جایی که ممکنه چیز اصافه ای برندارم تا بتونم وسایلی که هردوتا عروس جان ها سفارش دادن رو ببرم و مجبور به خرید اضافه بار نشم 

میگم انگار خیلی هاتون با پست قبلی سر درد و دل تون باز شده بود ها :) باز خوبه من تنها نیستم و شبیه من زیاد هست :))

داداش خارجی میگه از چه تاریخ تا چه تاریخی می خوای بری پیش ممر تا من بلیط هاش رو بگیرم و میگم کاملن عادلانه سه هفته پیش اون و سه هفته هم پیش تو. میگه وااا سه هفته می خوای بری اونجا چی کار خب اینجوری که کم پیش ما می مونین و من مامانم رو کم می بینم و میگم آهان پس تجربه کن اون وقت هایی که مامان میومد تهران و نصفش رو می موند پیش من و نصف دیگه اش رو می رفت پیش پسرجانش چه حسی داره و داداش خارجی می خنده و میگم عمر اون دورانی که مامان هردوسال یکبار میومد اونجا و بیش از یکماه می موند پیشت دیگه سر اومد از این به بعد نصف نصف 

ستی برای دایی ممرش پیام گذاشته که من مایو بیارم؟ میشه اونجا یک پارک آبی رفت؟ و دایی جانش در جواب نوشته آره عزیزم جوب کنار خونه مون می فرستمت بری آب تنی 

نظرات 6 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 22 خرداد 1403 ساعت 13:59 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
یعنی فاصله دوتا برادرتون هم این قدر زیاده؟

بله
هزار و دویست کیلومتر فاصله دارن
دوتا کشور با دوتا زبان متفاوت

سمیه چهارشنبه 23 خرداد 1403 ساعت 07:11

سلام این دایی ممر خیلی با حاله بعدم به داداش های گرامی بفرمایید واسه خودتون سه هفته چیزی نیست ولی خدا از دل خانم هاتون بگه خدایی من خونه برادرام می رم خیلی خیلی بنده خدا ها لطف دارن و خانم هاشون فوق العاده هستن ولی خودم انگار رو میخ نشستم و همش معذبم خدایی خودمم اینطوری نیستم که خواهرای همسر بیان خوشحال نشم ولی نمی دونم چرا این مدلیم


حالا خدایی دفعه ی پیش که پیش اون عروس رفتم اصلن احساس نکردم مهمون هستم و خیلی بهم خوش گذشت
این یکی عروس جان هم که برام متل خواهر می مونه
راستش خودم وقتی برام مهمون میاد و خب چون دوتا خانواده هامون ساکن تهران نیستن به خودم بیشتر خوش می گذره چون باهاشون میرم تهران گردی
درواقع تهران گردی هام و کشف جاهایی دیدنی تهران به همراه مهمون هام برام امکان پذیر میشه
ایشالله که به عروس جان ها هم با من خوش می گذره

تیلوتیلو چهارشنبه 23 خرداد 1403 ساعت 11:03 https://meslehichkass.blogsky.com/

سیما از شیراز چهارشنبه 23 خرداد 1403 ساعت 11:13 https://mymemories1402.blogsky.com/

سلام عزیزم
خدا رو شکر که دیدارها تازه میشه.
خداییش دایی ممر خیل بامزس.ندزدنش خارجیا.

مرسی سیما جان
کودک درونش زیاده زنده هست
دیروز یک عکس برام فرستاده که یک چیز مضحک گذاشته روی دماغش میگم این چیه میگه نمی دونم دیدم توی آزمایشگاه دانشگاه مون هست و غالب دماغ منه و گذاشتمش
میگم به فکر آبروی خودت نیستی لااقل به فکر آبروی ایران باش

ی چهارشنبه 23 خرداد 1403 ساعت 15:25

اینقدر حرصم گرفتم دوباره کامنتم اومد
دوست دارم ی دونه مار بگیرم بزارم جلو در ورودی بهش غذا هم بدم بعد ببینم این طرفدارهای حیوانات باز هم ادا بازی در میارن و واسه حقوق حیوانی مار عزیز بیان رد بشن و مار و نکشن
کسی نیست به این احمق حالی کنه این گربه باعث ترس و وحشت دو تا خانم شده؟
ی ی

مار خیلی خوب بود

آذردخت شنبه 26 خرداد 1403 ساعت 07:53 http://azardokht.blog.ir

سلام.
نمی‌دونم چرا فکر می‌کنم حتما پادکست رختکن بازنده‌ها را گوش می‌دادید، چون تنها پادکستیه که من را در این حد می‌خندونه.
امیدوارم سفر خیلی خوش بگذره

نه تا حالا این پادکست رو نشنیدم و حتما امتحانش می کنم
هاگیر واگیر رو گوش می دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد