چند ماهی هست که همسرجان کارش رو عوض کرده و توی شرکت جدیدی مشغول به کار شده که خب از لحاظ پوشش بیمه ی تکمیلی و خدمات درمانی اش اصلن قابل قیاس با شرکت قبلی نیست و همین چندهفته پیش سپهر بطور اورژانسی آپاندیسش رو عمل کرد و الان چند هفته هست که بین سازمان تامین اجتماعی و بیمه ی تکمیلی جدید که تازه بطور کامل هم هزینه ها رو پوشش نمیده پاسکاری میشیم و هنوز هیچ بخشی از اون هزینه ی چهل میلیونی پرداخت نشده و من تازه دارم می فهمم که چقدر اوصاع درمان و بیمه ی تامین اجتماعی مون داغون هست و اگر یک عمل ساده مثل آپاندیس همچین هزینه ای داره اونوقت عمل های پیچیده تر چقدر هزینه بر هستن و بیچاره مردم
این پنجشنبه مدرسه ی ستی جشنواره ی موسیقی برگزار می کنه که ستایش با چهارتا دیگه از دوستانش بطور گروهی قراره یک قطعه اجرا کنن ستایش با اوکه له له و یکی شون با پیانو و سه تای دیگه هم همخوان هستن این اولین تجربه ی اجرای گروهی ستی هست و براش کلی هیجان داره
توی این یکسال ستایش خیلی تغییر کرده و بزرگ شده حالا نمی دونم تاثیرات مدرسه ی جدید هست یا اقتضای سن یا شاید هم هردو
انشاهاش توی مدرسه طرفدار داره بطوری که گاهی یک نوشته رو ازش می خوان چندبار بخونه و کلن هم نوشته هاش طنزگونه هست و اکثرا با محوریت داداش طفلی اش و خودش چند وقت پیش می گفت اینقدر از داداش توی انشاهام استفاده کردم که همه مشتاق شدن ببینش
من تا حالا اسم اوکه له له را نشنیده بودم



رفتم سرچ کردم ...
میدونی شاید در ظاهر و طنز گونه از داداش جانش مینویسه ولی در واقعیت این هست که وابستگی شدیدی به هم دارند و به قولی جونشون به جون هم بسته است
راستش منم تا وقتی ستایش ساز رو شروع کرد نمی دونستم چی هست
والا سر به سر هم نمی ذارن ولی من نمی بینم واسه هم هلاک بشن
سلام
پس اون مشکل سپهرخان که میگفتین همین بود؟!
نه دیگه آقای دکتر
ابن مشکل که کلن چند هفته پیش بوجود اومد و سریع هم با عمل حل شد مشکل سپهر چندماهه که درگیرش هست و اگر جسمی بود تا الان حل شده بود
ای جونم چه بزرگ شد ستی کوچولومون...
میگما،مگه ستایش پیانو نمی زد؟ چی شد رسید به اوکوله له ؟
از اجراشون فیلم میذارید؟(:
و راجع به عمل سپهر هم اول اینکه امیدوارم حالش خوب باشه و زیاد اذیت نشده باشه...دوم هم اینکه منم نمیدونستم اینقدر گرونه!!!
چندماهه کنار پیانو این ساز جدید رو هم شروع کرده احساس می کنم چون ساز کوچولو موچولویی هست ازش خوشش اومده
بستگی داره فیلمی اون جایی که می شینم چقدر تسلط به صحنه داشته باشه و اگر تونستم فیلم خوب بگیرم حتما می ذارم
آره سپهر خوبه ،عمل راحتی بود و با لاپارسکوپی آپاندیس رو برداشتن
سلام. امیدوارم اجرای خوبی داشته باشه و همچنین امیدوارم حال سپهرجان روحی و جسمی رو به بهبود باشه.
یک کامنت خصوصی میدم.
ممنون نل
ممنون بابت به اشتراک گذاشتن تجربه ات و خوشحالم که از پسش براومدی
مرسی که برام نوشتی
تلاش می کنم درکش کنم و باهاش ارتباط بگیرم
کامنت خصوصی
برای حال روحی سپهر جان حق دارین نگران باشین و طبق تجربه مشابهی(شکست) که داشتم، زمان و مشاوره و حمایت شما حلش میکنه. برای یک مسئله خاص برای من 6 سال زمان برد تا 98% حل بشه(هر سال کمرنگتر و بهتر شد)
اون زمان دوست داشتم خانواده کنارم باشن و حمایتم کنن. از من توقع نداشته باشند:
که فکر کنم هیچ اتفاقی نیفتاده و بخوام به زندگی قبل برگردم. بخوام قوی و روپا باشم. بخوام اهدافمو مثل قبل دنبال کنم. بخوام مثل بقیه همسن و سالها روی پا وایستم و عقب نمونم و.... .
انتظار داشتم که قد خودم ازم انتظار داشته باشن. درکم کنن که اتفاقات (یک اتفاق شخصی و چندین اتفاق خانوادگی در یک بازه زمانی) افتاده و من فقط یک دختر 21-22 ساله هستم و برای من کنار اومدن با این مسائل سخته. انتظار داشتم که هی نگن:خب اتفاقی نیفتاده یا اینکه بگن تقصیر تو بوده یا بگن خب حالا بعدش چی؟خودتو جمع کن یا.... .
انتظار داشتم بتونم باهاشون حرف بزنم و فقط گوش کنن و بگن: کنارت هستیم و این بخشی از زندگی هست و بیا ازش یاد بگیریم و کنار هم باشیم و مطئن باش این دوران میگذره و همه جوره کنارتیم و هرچی خواستی ما هستیم. به خودت فرصت بده و داری شرایط سختی میگذرونی. بهت حق میدیم. کمکی و کاری خواستی کافیه بگی.
من هیچکدوم از اینها رو نداشتم. من حتی تراپی هم 2 سال خفا از خانواده رفتم. هر هفته.هر شنبه...ساعت10...
اون زمان کار پاره وقت میکردم و هرچی درمیاوردم میدادم به تراپی و یک پول توجیبی خیلی خیلی خیلی مختصری میموند برام.گاها هم لازم بود 2 دفعه برم در هفته...
هر هفته 5شنبه من میرفتم زیر سرم از شدت فشاری که روم بود و تنها بودم.
و در نهایت خانواده میگفتن:تو اگر کار میکنی. پولت کجاست؟پس بشین سر درست!پول که در نمیاری! زبان نمیخونی! ببین دوستهات رفتن سرکار،ارشد فلان دانشگاه میخونن...تو میگی میخوای شرکت بزنی پس کو؟تو میخاستی از ایران بری،مقاله ات چی شد؟تقصیر خودت بود این اتفاق افتاد. چیه زانو غم بغل گرفتی.ازدواج کن. پاشو و..... .
هیچکس نمیفهمید که من چقدر سختی کشیدم و چقدر تنهاتر بودم وقتی اینهارو میشنیدم.
فکر میکردم تنها منم که اینقدر بهم ریختم و اسیب دیدم. فکر میکردم من ضعیفم که نمیتونم از پسش بربیام و... .
من در این شرایط تونستم سرپاوایستم. ادامه تحصیل بدم. سرکار برم. بین دوستان و اشنایان و .... یک فرد موفق به شمار بیام که در محافل از من به عنوان یک دختر موفق و قوی تعریف بکنند.
من در 30 سالگی ایستادم جلوی خانواده و گفتم:حق ندارین از من توقع داشته باشین، وقتی زمانی که من هر هفته تراپی و زیر سرم میرفتم! یکیتون کنارم نبودین که هیچ! میگفتین: لجبازی وگرنه الان باید شریف درس میخوندی!
زمان برد.خودم خواستم که بهبود پیدا کنم. خودم خواستم تلاش کنم. خودم خواستم تراپی برم و.... .
الان خوشحالم.همون زمان هم سعی میکردم خوشحال باشم.
فکر نکنین تراپی بده. یا تاثیر نداشته. ادامه بدین.قوت قلب بدین.
من در یک قاب زندگی قشنگی بودم تا 22 سالگی ولی از درون ویران بود..الان در 30سالگی یک قاب زندگی قشنگی هستم که درونش گلستان هست.
گاها از خودم انتظار و وتوقعات خیلی زیادی دارم.ولی میبینم من چیزهایی تجربه کردم و تلاش کردم حل کنم که شاید دوستم اینطور نبوده. پس بهتره خودمو با گذشته خودم قیاس کنم. به خودم افتخار کنم که تونستم اینقدر خوب از پسش بربیام.
اون اتفاقات همه باعث شد که یک دختر قوی،مستقل، بزرگ،قدرتمند و... از دلش بیاد بیرون.اگر میخواستم با همون روال ادامه بدم. احتمالا افسرده و داغون و وابسته و شکستهای پی در پی....
من همین زمان هم ماهی یک جلسه تراپی میرم. یاد گرفتم که باید یادبگیرم و روی ارتقای خودم کار کنم.
این ارتقا باعث شد با کسی ازدواج کنم که واقعا به داشتنش افتخار میکنم و هر ثانیه فکرش، لبخند روی لبم میاره و اینو مدیون اون شکستی هست که خوردم.چون اگر اون شکست نبود، همچین فرد مستقل و قوی و همفکری نمیومد توی زندگیم.چون من یک ادم ضعیف بودم...
همسرم،زندگیم،شغلم،خانواده ام و.... خداروشکر خوبن.ولی اینو من مدیون خودم هستم. من نیلوفر مردابی بودم که سر از برکه مرداب بیرون اوردم و حتی برکه مرداب رو به سمت چشمه آب شیرین بردم.
دوست من. سالهاست میخونمت.سختیهای زیادی پشت سر گذاشتین.از پس این هم برمیاین. حق دارین نگران باشین.در تمامی این نگرانیها کنار هم باشین و به هم کمک کنین تا روزهاتون ارومتر طی بشه. نزارین سپهر توی 30 سالگی بهتون بگه:تنها بودم.
درنهایت خودش هست که باید دست روی زانوش بزاره.ولی بهش فرصت بدین. هرروز بهش یاداوری کنین که قوی هست و از پس همه چی برمیاد و لازم نیست تنهایی باری بدوش بکشه و شما کنارش هستین.یاداوری کنین که بخشی از زندگی شکست هست. یاداوری کنین که شکستهاست که باعث میشه ادم یاد بگیره. یاداوری کنین میتونست بشینه و کاری نکنه. درنتیجه نه موفقیتی و نه شکستی در کار بود. یاداوری کنین انسانی که پویا و سالمه حرکت میکنه و یا شکست میخوره یا پیروز میشه و تا شکستی نباشه. پیروزی راهشو پیدا نمیکنه. ادمها همه شکست میخورن و از دلش پیروزی به ارمغان میاد. بهش یاداوری کنین که یک انسان درست با رفتار درست بوده. یادگرفته نباید چیکار کنه و باید چیکار بکنه و در تمامی این مسیر کنارش هستین.
ازش نخواین مثل قبل و به روال قبل برگرده.ازش بخواین روال و برنامه و هدفهای جدید کوچک بزاره و حمایتش کنین.
مطمئنم یک روز میای مینویسی که نه تنها سپهر به خودش،بلکه تو هم به سپهر افتخار میکنی که اینقدر پخته و قوی شده.
ارزوی موفقیت دارم براتون
سلام دوباره... میشه انشاهای ستی رو هم بذارید؟
سلام زهرا جون
شاید یک قسمت هایش رو گذاشتم
استعدادش در نویسندگی به شما رفته، چقدر هنرمند ماشالله.
خداییش که خوب نمی نویسم و گاهی نمی تونم درست منظورم رو برسونم ولی ممنون
مادرانگی همیشه در کنار سختی هایش قشنگ هست
تن پسر کوچولو همیشه سلامت باشه
و ساز دل دخترک هنرمندمون کوک
پسر کوچولو؟!
سلام عزیزم
جوان ایرانی خیلی مظلوم و طفلی هست کلا ...
عاشق ستایش شدم
روح خونه تون هست ماشاالله
سرش سلامت باشه الهی
سپهر جون هم اگر مشکلش درباره ی اپلای و کار و آینده ش هست؛ ولله که من بهش حق میدم
سلام ستاره جان
می گذره و درست میشه
آره واقعا گاهی احساس می کنم بدون ستایش حتما چیزی کم داشتم و این شور و نشاط توی خونه مون حاکم نبود
سپهر و مشکلاتش