این تابستان خیلی زود برام تموم شد یکماه که ستی مدرسه رفت و یکماه هم داداش اومد ایران و اصن نفهمیدم چجوری روزها گذشتن
چندباری هم در حد یک آخر هفته یا تعطیلی دو سه روزه به دعوت دوستان سفر رفتیم یکجوری که دست رد به سینه ی هیچ کسی نزدم :)) مثل هفته ی پیش که صبح از مشهد رسیدم و هنوز چمدونم رو درست باز نکرده نصف شبش به دعوت اکیپ دوست های ستی (که حالا دوست خانوادگی شدیم) رفتیم سمت جنگل های دوهزار، به اصرار ستی رفتیم چون خودم از لحاظ روحی دلتنگ و غمگین بودم (پست قبلی) ولی خب بعدش که رفتم و اینقدر مناطر زیبا بودن که حالم جا اومد
الانم دارم بار و بندیل می بندم بریم سمت مرکز دنیا و با فامیل همسرجان دیداری تازه کنیم
ولی دیگه بعدش تا مدت ها دلم می خواد بمونم خونه و یک نظمی به زندگی بدم یک مدت که نبودم نظم همه ی کابینت ها و کمد ها از بین رفته و نیازمند خونه تکونی اساسی هست
امیدوارم تا قبل سال تحصیلی انجامش بدم
سپهر از همین هفته ی پیش رو ترم جدیدش شروع میشه
خدا را شکر
دنیا همینه بالا و پایین داره
ولی خدا را شکر که در یک حال نمیماند...
مرسی تیلو جان
سلام
به قول یه نفر عمر و باد دو رقیبند
عمر و باد چه جالب، نشنیده بودم
منم میخوام از مهر منظم کنم همه چیو.... امیدوارم که بشه چون مدرسه شروع میشه و بیخوابی ها و در کنارش بچه فعال و شیطون
عزیزم کوچولوی شیطون
مهر و مدرسه، برنامه های آدم رو منظم می کنه
آخییییی چه خووببببب
به این میگن تابستون ایده آل
ستی هم اینو گفت