یادمه اون اوایل زندگی یکبار با دایی ممر بحثم شده بود و همسرجان در تایید حرف من اومد وسط بحث و یکدفعه من رو کردم بهش که عزیزم شما دخالت نکن خواهر و مادر خودم هستن و خودم می دونم چجوری باهاشون کنار بیام و البته که همسرجان تصحیح کردن که خواهر نداری و ایشون برادرت هستن. ولی خب در اصل قضیه فرقی نمی کرد
الانم نمی دونم چرا حس می کنم خواهر و مادر خودشون هست و خودشون بلدن چجوری از پس هم بربیان و من جز اینکه نظاره گر باشم کاری از دستم برنمیاد
دایی ممر توی گروه خانوادگی مون اعلام کرد که الان تمام قوا دست مشهدی ها هست و قدرت مطلق رو دارن و واسه همین در اولین اقدام می خواد به عنوان یک مشهدی مقتدر درخواست انحلال مرکز دنیا ( زادگاه همسرجان) رو مطرح کنه
سلام
یه لحظه فکر کردم به جناب همسر گفتین مگه خودت خواهر مادر نداری که دخالت میکنی؟
سلام آقای دکتر
اونجوری هم میشه گغت
وای خداااا
سلام

پیشنهاد بسیار خوبیه
بشرطی که مرکز جدید دنیا مشهد نباشه
لطفا بهش بگو به همین دور و ور قزوین رضایت بده
لااقل پایتخت اداری کشور و وزارت خونه ها رو جای دیگری غیر از تهران در نظر بگیره
پ.ن :
واقعا هم کشور افتاده دست خراسانی ها
فکر کنم آستان قدس دیگه از شادی با دمش گردم بشکنه
فقر و فلاکتی که من توی خراسان دیدم واقعا با وجود کارتل ثروتمندی مثل آستان قدس زیبنده این استان نیست
به دایی ممرت بگو در صورت امکان به آستان قدس دستور بده یه مقدار از درآمد این کارتل رو برای محرومان و فقرای خراسان بزرگ هزینه کنند
کی از اونها سزاوارتر ؟
سلام monparnass جان
عزیزم مرکز دنیا یک شهر کوچیک و زادگاه همسرجان می باشد که خودش معتقد هست مرکز دنیاست و مدام در جمع های خانوادگی مون از محاسن اون شهر کوچیک میگه و همه چیز هم بهترینش فقط مال اونجاست از سیب و انار و قره قوروت و کشک بگیر تا سفال و باغ های زیبا و خلاصه هرچی که فکرش رو بکنی
واسه همین هست که دایی ممر جان تا یکذره احساس قدرت کرده می خواد اونجا رو منحل کنه
استغفرالله ما به اون استان عزیز و تولیتش می گیم پادشاه مشهد و احترامش بسیییار واحب
یعنی من عاشق خانواده شما هستم
من با شما همسن هستم ولی ماشاالله شما خیلی باتدبیر و زیرک هستید
و البته مشهدی ها به سیاست و کیاست؛ شهره هستن
آففرین به شما و همه خانواده
قربونت ستاره جان
خوشحالمخ یک همسن و سال خواننده هست
ولی عزیزم اونطوری هم که فکر می کنی نیست
خب اینجا داره زندگی رو از زاویه ی دید من می بینی
احتمالا از زاویه ی دید بقیه کلی هم ایراد بهم وارده
منم باهات موافقم، هر کی بهتره با خواهر، مادر خودش کنار بیاد و سکوت بهترین چیزه در این مواقع.
الکی نیست یه زمانی عاشق دایی ممر بودما
منم یه همچین حسی به زادگاهم دارم



همه چیش خوشمزه تره همه جاش باصفاتره

فکر کنم این حسی هست که اکثرا نسبت به زادگاهشون دارن
منتها این همسر ما اینقدر این موضوع رو بولد می کته که دستمایه ی شوخی و سر بسر گذاشتن شده