هرچی می برم توی اتاقش تقریبا دست نخورده برمی گردونم
البته بغیر از شیر و شربت و میوه
دیروز نهار رو گفت بیار توی اتاقم البته اینروزا اکثر اوقات نهار رو توی اتاقش می خوره و این نهار از ساعت دو تا شش توی اتاقش بود و نهایتا دوتا قاشق ازش خورده شده بود و آخرش جمعش کردم و میگم خب از گشنگی می میری. میگه من هیچ وقت گشنه ام نمیشه و غذا خوردن عذاب آورترین کار دنیاست
میگم بخدا یکجوری شدی، یک کله ی گنده روی یک چوب کبریت، میگه خب مغزم درست کار میکنه واسه همین کله ام گنده هست میگم نخیر چون لاغر شدی و سرت برای بدنت بی قواره بزرگ هست... یک کم کل کل می کنیم و آخرش میاد روی وزنه و معلوم میشه از اسفند به اینور حدود سه کیلو وزن کم کرده
اه می کشم ومیگه می دونم دلت می خواست جای من بودی خب روشش اینه که چیزی نخوری
الانم از صبح تا الان که ساعت دوازده ظهر هست فقط یک لیوان شیر عسل خورده و بقیه ی بساط صبحونه رو از اتاقش جمع کردم و دارم از اتاقش میام بیرون میگه من امروز سیرم نهار نیاری ها، بیخودی اتاقم رو شلوغ می کنه
نقطه مقابله من هستا...
من تازه استرس و کار زیادتر داشته باشم زیادتر گرسنه میشم ... ای خدا
میبینی آدمها تپل در هرحالت خوردن را دوست دارن...
وااای منم اگر حرص بخورم و اعصابم خورد باشه غذا می خورم اگر خوشحال باشم و خبر خوب بشنوم بازم دلم می خواد یک چیزی بخورم
ولی این بچه اگر یکذره تنظیماتش بهم بخوره کلا چیزی نمی خوره
سلام
این طوری وزن کم میکنن!
اما از شوخی گذشته دیگه داره زیاده روی میکنه
سلام آقای دکتر
واقعیتش اینه که غبطه می خورم که می تونه هیچی نخوره
ولی موافقم دیگه شورش رو درآورده ولی خب هیچی نمی خوره و من مدام دارم تنقلات رنگ و وارنگ براش می برم توی اتاقش تا شاید یکیش رو بخوره و از سوءتغذیه نمیره
کلا 47 کیلو هست
آه فقط اون تکه ای که میگه میدونم دوست داشتی جای من بودی

وای فقط اونجاکه گفته میدونم دلت میخواست جای من بودی.
نسل عجیبی ان
خیلی خره

کاش من جای پسرتون بودم من گرسنه هم نباشم قند خونم همیشه پایینه ضعف دارم همیشه
الینا جان منم دلم می خواست جای سپهر بودم و از غذا متنفر بودم ولی خب متاسفانه برعکس هست
منم زمانی که درس میخوندم اصلا اشتها نداشتم. الان دلم برای اون روزا تنگ شده!!! الان نفس میکشم گشنم میشه!!
نگو پریا جان تو که خوبی
خب بخور عزیزم ( آیکون بدجنس درون)
من کنکوری ام همین روز ها میرسم به 100 کیلو ://///
تو فشار فشبی و ناراحتی و استرس دو برابر میخورم :////
ولی به نظر من غذا خوردن یکی از لذت بهش ترین کار های دنیا است *-*
به نظر منم یکی از لذت بخش ترین ها هست
و غبطه می خورم به سپهر که هیچ علاقه ای به خوردن نداره
ایشالله بعد از کنکور با یک رژیم خوب و ورزش برمی گردی... هرچی سن کمتر هست لاغر شدن راحت تر میشه، لااقل برای من که اینطور بوده و با افزایش سنم، رژیم گرفتن و لاغرشدن سخت ترشده
نهههه نگید که دوست دارید جای سپهر باشید....


چشماتون رو ببندید و فقط تصور کنیید که ما چقدررر از یه غذای گرم و دلچسب میتونیم لذت دنیا رو ببریم ، اما اون نه!!
بهش بگید فکر کردی! حالا مونده برسی سپهر
وقتی عطر قورمه سبزی میپیچه تو خونه و آخ آخ... اون لعاب سیاه روش، با ته دیگ و برنج محلی....(تو این لحظه ادم دیگه از کل دنیا چی میخواد!؟ والا هیچی!!!)اما سپهر چی؟! تازه دردسرش شروع میشه که واااای حالا باید بشینم بخورم
اینجا برنده ماااااییییم
دلم قرمه سبزی خواست
اصن اونجاش که قرمه سبزی رو بریزی روی ته دیگ و بخوری.. آخ آخ
فردا قرمه سبزی بپزم که بدجور هوس کردم
سلام



چقدر با حال
یادش بخیر تو شریف آدم تپل هم نداشتیم چه رسد به چااااق!
عوضش پسر من سال کنکور خرس شد
اصلا درس خوندنش فقط نمایشی بود تا من ساکت باشم و غر نزنم
خودش که مشغول خوردن بود
یه خرس فرستادم دانشگاه
بعدش به عشق یه دختر کلی طول کشید تا لاغر کرد
دردهای شما برای ما آرزوست خواهر جان
برو اسفند دود کن چوب کبریتت چشم نخوره
پس من می تونم امیدوار باشم پسرجانم به عشق یک دختر یک کم جون بگیره و دور رون پاش از دور مچ من بیشتر بشه
غصه نخور یک روز می رسه بهش می گی سپهرجان حواست هست خیلی شکم آوردی !
راستی من همون مامان ستایشم ها دیر به دیر میام فقط الان یک دختر کوچولوی دیگه دارم که خاطراتش رو توی این وب می نویسم
ایشالله
... مبارک باشه
واای یک نی نی دیگه