امروز صبح که بیدار شده بره مدرسه میگه اخه چه کاریه همون فیلم بزارن توی اپارات نگاه می کنیم و یاد می گیریم دیگه .مجبورم نیستیم توی تاریکی از خواب بیدار بشیم تازه دلمم برات تنگ میشه می خوای امروز بمونم پیشت تنها نباشی
میگم نه عزیزم برو مدرسه لطفا
پ.ن: امروز هوا ابری بود و وقتی ستی رو بیدار می کردم هنوز تاریک بود
عجب زذنگیه میگه میخوای بمونم پیشت تنها نباشی

بگو گلم اخه اینترنتمون قطعه
باید حضوری بری یاد بگیری (پیوست به جواب ستی به شما که به معلمشون بگین اینترنت قطع بود)
وااای عالی بود ریحانه
سلام...
باید واسه بچه ها خیلی سخت باشه این مدرسه رفتن و هعی تعطیل شدن، تا میان عادت کنن شرایط عوض میشه...
فکر فکنم هر دانش آموز و یا دانشجویی زیاد از این تو تاریکی بلند شدن ها رو داشته باشه...زندگی تحصیلی همینه دیگه، کاریشم نمیشه کرد...
اره تا میان به روتین نظم و ترتیب و مشق نوشتن عادت کنن دوباره تعطیل میشن
مخصوصا این یکی دوماه که روزها حسابی کوتاه هستن توی تاریکی میرن و گاهی مثل سپهر توی تاریکی هم برمی گردن
سلام
حالا قدر اون فیلم ها رو میدونه
اما افسوس که دیگه دیر شده
دقیقا
عاششششششششقتم ستی جووووووووووونم
پسر منم هر روز برای رفتن مهد کودک یه بهوونه تازه جور میکنه. چند روز پیش میگفت مامان به نظرم بهتره من باهات بیام سرکار. تو کارات کمک میکنم که اینقدر خسته و کوفته از اداره نیای خونه!!!!
عزیزم کوچولو
اینجوری که میگن ادم دلش کباب میشه
حالا وقتی بزرگ بشن دلشون برای روزهای مدرسه و مهد تنگ میشه مثل خود ماها