یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

فقط بغض می کنم

اقای دکتر جواب ازمایشای ستی رو بررسی می کنه و باهم درمورد مریضایی که من می شناسمشون حرف می زنیم احوال تک تک شون رو می پرسم و ایشون هم می گه که خوبن یکی دوتا رو هم خودش بهم می گه فلانی رو یادت هست همون که با مادر بزرگش میومد خونه شون فلان منطقه بود منم می گم اره ولی اسمش یادم نیست دکتر یک کم فکر می کنه و می گه دینا , می گم اره اره خب حالش چطوره و دکتر می گه اونم خوبه .ماشالله حافظه ی خیلی عالیه داره و تک تک بیماراش رو با اسم و مشخصات کامل پدر و مادرشون و حتی گاهی مادربزرگشون رو به خاطر داره .یکدفعه چهره ی دکتر توی هم می ره و می گه بنیامین رو یادت هست ؟ با تاسف سر تکون میدم که یعنی بله میگه خبر داری و باناراحتی جواب می دم حدس می زدم اخه اخرین باری که با پدرش صحبت کردم اصلن حالش خوب نبود و همچین اتفاقی دور از انتظار نبود دکتر با تاسف می گه نمی دونم چرا اینجوری شد بنیامین یکی از مواردی بود که توی دنیای پزشکی هیچ جوابی واسش ندارم   

دارم به شماره ای که توی موبایلم به اسم بابای بنیامین ذخیره کردم نگاه می کنم عکس  دونفره ی پدر و پسر روی پروفایل تلگرامش هست یادم میاد اخرین باری که باهاش حرف زدم گفت مامان بنیامین بارداره و زمستون بچه شون دنیا میاد می گفت بنیامین خیلی دلش خواهر یا برادر می خواد ..نمی تونم بهش زنگ بزنم  اخه چی بگم من ادم دلداری دادن نیستم   

نظرات 7 + ارسال نظر
تنها دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 09:16

چقدر سخت

اوهوم

ساناز دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 11:32 http://www.javrash89.blogfa.com

عزیزم

مهشید دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 12:29

سلام
خیلی ناراحت کننده است. خدا هیچ بچه ای رو مریض سخت علاج و لا علاج نکنه.
سخته آدم با بچش امتحان بشه. اونم بچه کوچیکی که نمی فهمه صبر کن تموم میشه یعنی چی؟
خدا به مامان باباش صبر بده

سلام مامان مهشید عزیز
به نظرم دردناک ترین اتفاق واسه یک ادم مرگ جیگرگوشه اش هست

بابای هلیا دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 14:04

کاش بلد بودم تسلی بدم

مهسا دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 18:55

سخت ترین امتحان خداونده.خدا واقعا هیچ پدر و خصوصا مادری را در این موقعیت قرار نده

نیایش چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 13:30


هربار تصمیم میگیرم بعدا تخصص انکولوژی بگیرم به این نتیجه میرسم که آدم اینجور تحمل ها نیستم...

کار سختیه انصافا

مامان باران یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 11:13

سلام
سر کار بودم خوندم
و بلا فاصاله اشکام اومد
من هم هروقت میرم پیش دکتر باران همه بچه ها رو با هم مرور می کنیم
الان تصویر همه بچه هایی که رفتند با تمام شیطنت هاشون اومده جلوی چشمش
واقعا دردناکه که دنیا اینقدر بی رحمه
من هم اصلا نمی تونم به هیچکس در این مورد تسلی بدم چون به نظر خودم اصلا جای تسلی نداره
خدا خودش به خانواده هاشون صبر بده

متاسفم که ناراحتت کردم
می دونم که تو خوب این موضوع رو درک می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد