یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

چی می شد امتحان رو ساعت 10 صبح می گرفتن

از فردا سپهر امتحان های پایان ترمش شروع می شه و فقط واسه امتحان می ره مدرسه و بعد از امتحان برمی گرده ,حالا به فکر بچه ها نیستن حداقل به فکر مامانا باشن اخه انصافه واسه دوساعت مدرسه رفتن کله ی صبح ازخواب پاشیم  

بی ربط نوشت : نمی دونم چرا از این خانوم روانشناسه که توی شبکه ی من و تو صحبت می کنه (اسمش رو یادم نمیاد توی برنامه ی من و تو پلاس حرف می زنه ) بدم میاد اصن تا نوبت صحبت های این خانومه می شه تلویزیون رو خاموش می کنم تا نشنومش   

نظرات 12 + ارسال نظر
زهرا از خوزستان چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 00:54

میترا بابک رو میگی؟ حرفاش که خیلی خوبه

اهان اره خانوم بابک
نمی دونم چرا حرفاش حرص منو درمیاره

کیانا چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 09:18

سلام
میترا بابک را میگی!؟ای وای من دوسش دارم که !؟به نظرت چرا!؟

سلام کیانا جون
مثل اینکه همه دوستش دارن جز من

تنها چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 12:58

منظورت خانوم بابکه ؟
من احساس خاصی نسبت بهش ندارم

اره خانوم بابک
نمی دونم تنها جان چرا وقتی خرف می زنه من لجم می گیره انگار داره از موضع بالا باهام حرف می زنه مخصوصا وقتی داره از فرهنگ ایرانی ایراد می گیره که البته خیلی جاها هم ایراد داره ها ولی کلا نسبت بهش دافعه دارم

زهرا چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 15:56 http://pichakkk.blogsky.com

عزیزم به نظر میاد تنت به تن شیرازی ها خورده ها
منم خوشم نمیاد ازش

بالاخره یکی پیدا شد مثل من از این خانومه خوشش نیاد
ذوست خودمی دیگه
البته تو تنت به مشهدی ها خورده

سوری چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 20:32

واقعا امتحان ده صبح خیلی خوبه...

افرین به تو می گن یک مسول مدرسه ی خوب

یه مامان چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 22:07

چه جاااااااااالب منم دقیقا نوبت اون که میشه تی وی رو خاموش میکنم. لحنش یه طوریه گاهی همراه با ترحم گاهی بی ادبانه اصلن به دل نمیشینه

اهان دقیقا منم همین حس رو دارم که گاهی با ترحم حرف می زنه گاهی هم با تمسخر
مامانیم دیگه

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 10 دی 1394 ساعت 03:38

وااااااااااااااااااای هیچی نگو که گلاب به روت حالم از اون کالباس گوشتی بهم میخوره بابکه رو میگم..... آخه چقدررررررررررررررر غیر جذاب.... هر وقت هم وارد خونه میشم اون داره فک میزنه از پارساله اسمشو گذاشتم کالباس گوشتی... رژی هم که میزنه همرنگ صورتش و مابقی هست یعنی همرنگ کالباس.... یه ویرگول هم مجال تنفس نمیده... چون خودم یه جوجه روانشناسم ایشون اصلا فاکتورهای یه روانشناس یا مشاور خوب رو نداره.... اییییش بدرنگ امتحانات منم داره شروع میشه... ووووووووی دوچار استرس زدگی شدم ناگهان.... پروپوزال و مقالاتمم هنوز مونده....


حالا چرا کالباس ؟!!!!
حسابی عصبانی هستی ها
امتحانا خوش بگذره
درصمن مگه تو خواب نداری!!!!!

. پنج‌شنبه 10 دی 1394 ساعت 07:33 http://rosarimeshky.blogsky.com/

خوبه ک

اره خیلیا دوستش دارن ولی من اصلن حس خوبی بهش ندارم
ممکنه حرفایی که می زنه درست باشه ولی حسی که بهم منتقل می کنه یا ترحم هست یا تمسخر

تینا شنبه 12 دی 1394 ساعت 18:28

خوبه امتحان12 باشه...چون بالاخره نصف دور آخر می مونه واسه صبح!

این دور اخر گفتنت منو یاد دوران دبیرستانم انداخت ..چقدر درس می خوندم ها

من یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 00:40

اولین دفعه است که با دوست عزیزم مخالفم
من حتى یک حرف نا درست از این خانوم نشنیدم ، نمیتونم حس بدى بهش داشته باشم

عزیزمی شما

مصی دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 00:26

خیلی لوس و نچسب.همین خانم بابک رو میگم ها

موافقم

آذر شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 14:05 http://dahe40.blogfa.com

چقدر احساس مون شبیه همدیگه ست!
منم همینطور

والا بوخودا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد