راستش اون سفر دونفره رو به ستی نگفتیم چون مطمئن بودیم دلخور میشه... ستایش عاشق هرنوع سفری هست :)
امروز صبح منو کشونده یک گوشه و میگه توی چشمام نگاه کن و بگو وقتی من نبودم کجا رفتین؟ خنده ام گرفته بود و گفتم وا مادر چرا اینجوری می کنی کجا رو داریم بریم آخه.. میگه من می دونم یکجایی رفتین و جس ششمم هیچ وقت اشتباه نمی کنه اصن بده گالری عکسات رو نگاه کنم و ببینم کجا رفتی. و خب راستش چون ستی رو می شناختم هیچ عکسی نگرفته بودیم بعد که ناامیدانه گوشی رو بهم پس داده میگه مامان توروخدا بگو کجا رفتین هرجا باشه اشکال نداره فقط نگو که کیش رفتی. اینجا دیگه از خنده ریسه رفتم و گفتم ولم کن توروخدا یک سر رفتیم تا شمال برگشتیم عجب گیری افتادم ها
ابروهاش رو میده بالا و میگه بیا من که می دونستم، دیگه از من چیزی رو قائم نکنی ها اصن از چشمات معلوم بود بهت خوش گذشته و مطمئن بودم یکجایی رفتین که چشمات خوشحاله
چقدر طفلکی هستیم این نسل، تا بچه بودیم از مامان و بابا مون حساب می بردیم و الان هم از بچه هامون :))))
دایی جون جراحی کرد و همین چند روز پیش هم اولین دوز شیمی درمانی انجام شد و راستش فراتر از انتطارم با همه چیز اوکی بود و روحیه اش عالی و خب بجای اینکه من یا اطرافیان بخوایم بهش روحیه بدیم خودش با این مدل قوی بودنش بهمون قوت قلب داده
امیدوارم این یکسال همینجور آروم و خوب بگذره
چند روز پیش رفته بود پیش دکتر انکولوژش و اون داشت روند درمان رو توصیح می داد و کارهایی که باید انجام بده و کارهایی که نباید و یک لیست از ممنوعیت های خوراکی و اینجوری چیزها و درآخر حرف هاش میگه خب سوالی نداری و دایی جان خیلی جدی می پرسه دکتر جان الکل چی؟ دکتر میگه اون که اصلن و ابدا و داییم با تاکید میگه فقط همین یکسال دیگه؟ بعدش که آزادم؟ و دکتر میگه خیر اونو دیگه باید ببوسی و بذاری کنار و داییم آهی عمیق میکشه و میگه ای بابا و من غش کردم از خنده و میگم خدایی محشری دایی جون یعنی تنها سوال تون ازکل این پروسه همین بود
سلام
به قول دوستی تا بچه بودیم پدرسالاری بود و حالا که پدر شدیم بچه سالاری!
یعنی واقعا از سفر هیچ عکسی نگرفتین؟
هیع حتی یکدونه
اونوقت بازم لو رفتیم
آخرش هم که ستی متوجه شد. حداقل عکس رو میگرفتید
هیع
چه دایی باحالی ، امیدوارم هر چه زودتر سلامتیشون رو بدست بیارن و روزهای خوب آینده رو ببینن
ممنون الی جان❤️
اینکه به بهانه دلخور شدن ستایش بهش دروغ گفته بشه اتفاقا باعث میشه که در حق به جانب بودن خودش در این شرایط بیشتر مصمم بشه. یک جایی باید برسه که فرزند شما بفهمه هر آدمی اجازه داره برای خوشحال بودن خودش بدون توجه به اطرافیان (البته بدون آسیب رسوندن به اطرافیان) تلاش کنه و اون ملکه دنیا نیست که همه چیز مطابق میلش پیش بره (یعنی کم کم از کودکی به بزرگسالی برسه). اگه این نشه بعدا در ارتباطاتش خیلی خیلی دچار مشکل میشه. با توجه به سنش شروع این آموزش دیر هم شده. کسانی که از فرزندسالاری شکایت دارن در واقع دینامیک رابطه والد-فرزند رو درست شکل ندادن.
اینکه من بی نقص نیستم هیچ شکی درش نیست و مطمئنا بعنوان مادر کلی اشتباه داشتم و دارم
و البته که دخترم هم بچه ی بی نقصی نیست و حتما اون هم یک نقاط ضعفی داره
اما چجوری میسه که شما همچین برداشتی می کتین
قطعا یک قسمت از نوشته ی من طنز هست و توی طنز معمولا همه چیز غلو میشن مثل همین شکایت از فرزندسالاری و والد سالاری
ستایش دوران کودکی سختی داشته و تا سن حدودا شش سالگی مدام در مسیر دکتر و بیمارستان بوده و با وجود همچین کودکی ای از نظر من دختر خوساخته و عاقلی هست و هنوز هم کلی راه داره تا بالغ شدن و بزرگسالی