یکی از سخت ترین کارهایی که اینروزها ادارم انجامش میدم جمع و جور کردن و فروختن وسایل خونه ی عروس جان هست. موقع خرید خیلی از وسایلش من همراهش بودم
وقتی دوتایی یافت آبادرو بالا و پایین کردیم و عروس خوش سلیقه، این ست مبل سبز رنگ رو انتخاب کرد و یا اون روزی که باز دوتایی باهم کلی گشتیم تا این ست سرویس خوابش رو انتخاب کرد چه خاطره هایی که باهم ساختیم و راستش خاموش کردن چراغ این خونه یعنی خونه ی برادرم یکی از سخت ترین کارهایی هست که دارم انجامش میدم
ولی خب قصه ی اینجا هم تموم شده و ادامه ی قصه یکجای دور داره ادامه پیدا می کنه
امروز کتاب هاش رو کارتن کردم و بین کتاب ها پایان نامه اش بود توی صفحه ی اول پایان نامه نوشته بود تقدیم به خواهر صبورم و قهرمان کوچکم ستایش و مادرم. خوندن همین جمله کافی بود تا اشک هام سرازیر بشن من توی جلسه ی دفاعش نبودم چون اون روزها درگیر درمان ستی بودیم
اشک منم در اومد
خوبیش اینه که میدونی برای آینده و زندگی بهتره
قربون محبتت
سلام
نمیدونم چرا بلاگ اسکای نگفت پست گذاشتین.
خوبه که به زودی قراره دیدارها تازه بشه.
ممنونم آقای دکتر
سلام بانو چه خواهر و خواهرشوهر گلی چه مادر مقاوم پر تلاشی
والا اشک منم سزازیر شد
اماااا دیگه معتقدم که عزیزامون دور باشن اماااااا خوببببب باشن
قربونتون مهری جون
بله ایشالله سلامت باشن
کاملآ مشخصه که عروس تون خواهر نداره ؛ وگرنه هرگز با شما صمیمی نمی شد
چرا اتفاقا یک خواهر خیلی خوبی هم داره و حسابی خوش به حالش هست
چقد درد ناک و چقدر بغض کردم .واسه هجرتهایی که شاید اگه ...... میتونست اتفاق نیافته . چه ارتباط ناب و زیبایی .
شما هم مقدمات رفتن رو دارین میچینین؟سفر شروعی تازه واسه شماس یا فقط یک سفر تفریحیه؟
فقط سفر هست
واسه دیدار و نمی دونم دوباره کی موفق بشم بیام پیش شون