از سخت ترین کارها برای من مرتب کردن اتاق ستی هست. اینقدر این بچه خورد ریز داره که آدم سرسام می گیره. کلی گیره و گلسر و تل... یک عالمه مداد و مداد رنگی و پاستل و هایلایتر و ماژیک و آبرنگ و گواش و قلمو در سایز های مختلف... پاکن و تراش در طرح ها و رنگ های مختلف... کلی دفتر فانتزی و دفترخاطرات و مهره و چیزهای کوچولوی رنگی رنگی و تزئینی.. مقوا و کاغذ در سایزهای A4, A3 و در رنگ های متنوع... قیچی و چسب مایع و نوازی.. برچسب های ریز و درشت فانتزی... کلی اسباب بازی و عروسک ریز و درشت... شونصد دست پیراهن و تاپ و شلوارک و دامن...کلی کتاب داستان که ازشون دل نمی کنه بدم به کسی ... یک عالمه برگه ی نقاشی شده که اجازه ی دور ریختنش رو ندارم.. کلی روبان پهن و باریک در طیف رنگی صورتی و یاسی...و همه ی اینا خونه تکونی اتاق ستی رو به یکی از بزرگترین و سخت ترین پروژه ها برای من تبدیل می کنه و یک کرم درون هم دارم که آخر هرفصل باید کمدها رو بریزم بیرون و دوباره بچینم
عوضش اتاق سپهر سه سوته جمع میشه چون فقط چند دست کتاب هست و یکدونه سررسید که تمام چیزها رو اعم ازجزوه ی تمام دروس تا هرنکته ای که بخواد یادداشت کنه اون تو می نویسه. یکدونه مداد و یکدونه خودکار و یکدونه پاکن و یک تقویم رومیزی.و کلا دو سه دست لباس اعم از خونگی و بیرونی
امروز تصمیم گرفتم خدمت اتاق ستی برسم و ستایش هم از دیروز عزا گرفته که باز می خوای اتاقم رو بهم بریزی و هی غر بزنی که چرا فلان چیز رو اینجا گذاشتی یا چرا این همه خنزر پنزر داری. خلاصه که روز درخشانی در پیش داریم
و اما جناب همسر... ایشون از وقتی ما بلیط مشهد رفتن رو خریده بودیم یک قرار با چندتا از دوستان دوران دانشجویی در دامان طبیعت بطور مجردی گذاشته بودن که بعد از کنسل شدن مشهد، هرچی اصرار کردم که تو هم کنسلش کن قبول نکردن و الان بنده در حالی که آماده میشم غیظم رو سر اتاق ستی خالی کنم در دل آرزو دارم که تگرگی، بارونی، یا حتی طوفان شنی چیزی در محدوده اون قرار کذایی بیاد
سلام
وا
شما میتونین تا مشهد برین ایشون یه طبیعت حق ندارن برن؟
خب برای همدردی با من باید کنسل می کرد دیگه
کلن همسرجان ها همیشه مقصرن مگر اینکه خلافش ثابت بشه
به خدا همدردیم
پسر من هم همینطوره
سه سالش، از شونه تخم مرغ تا جا سیخی و گاز پبک نیک تو اطاقش
لباس و اسباب بازی هم نگم واست
همه چی هم یادش، نمیشه انداخت دور
از دست این وروجک ها و اسباب بازی های ریز و درشت شون که گاهی خراب و شکسته هم هستن باز دل نمی کنن

دبگه پسر شما عالیه نجمه جان.. فکر کن شونه ی تخم مرغ
سلام
شاید به دردتون بخوره
https://me2020.blogsky.com/1400/02/15/post-135/%d8%b2%d8%a8%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d9%84%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c
ممنون که یادتون بود
خب حق داره بچه منم با اینکه سی و اندی سال از خدا عمر گرفتم پارسال مامانم منو تو یه لحطه گیر انداخت و بالا سرم وایستاد تا تکلیف یادگاریهامو که هنوز تو خونش بود روشن کنم خیلی سخت بود، ولی مجبور شدم یه سری وسیله ها ودور بریزم
حالا جالبیش اینجاست که سیسمونی های نوه هاش طبقه بالای خونه هستن چند تا یادگاری من که دورریخته شد مادر جان میگفتم آخی سقف خونم سبک شد!!!
راستش با مامان بیشتر همذات پنداری کردم
خب آخه وقتی چیزی رو استفاده نمی کنین باید دور انداخته بشه دیگه
خودم رو میزارم جای مامان و هی به سقف خونه نگاه می اندازم و هی نفس راحت می کشم که آخیش خلوت شد
درد مشترک همه مامانا، اسباب بازیهای ریز و درشت یه طرف اون خنزر پنزرایی که از شانسی در میاد!!


حتما تو مشهد نرفتن شما هم حکمتی بوده، به دید خیر نگاه کنید.
من نفهمیدم چرا همسر بنده خدا نباید می رفت اونوقت؟!!
واااای شانسی ها... چقدرم که بدرد نخور هستن
وااااا پریا جان تو که باید درک کنی. خب آخه چه معنی میده وقتی خانوم خونه از کنسل شدن سفرش ناراحت هست، آقای خونه خوشحال و شاد پاشه بره پیک نیک. والا
چه اوضاعی...
راستی برای ستی موبایل خریدید؟
آره موبایل جدیدش رسید