اینقدر ننوشتم که دیگه نوشتن یادم رفته و نمی دونم چجوری باید شروع کنم
ستایش امروز نهار خونه ی دوستش دعوت بود و دلم می خواست یک کیک کوچولو بپزم و بدم با خودش ببره ولی فرصت نکردم و سر راه که می رسوندمش یک جعبه شیرینی خریدم
سپهر و دوستش ( درواقع پسر دوست من ) هم توی اتاق مشغولن و منم بعد از اینکه میز نهارشون رو جمع کردم اومدم سراغ وبلاگم تا از این سوت و کوری درش بیارم
یک هفته مادرشوهرجان اینجا بودن و دنبال دکتر و دارو و ازمایش خون و کارای بیمه اش بودیم و از اول هفته هم مشعول خرید واسه عروس جان جدید هستیم
و این وسط ها هم سپهر مدرسه می ره ستایش کلاس شنا می ره و قرارهای دورهمی دخترانه اش هم که سرجاش هست و من باید هندل کنم که یک وقت توی این هجم کاری خدایی نکرده یکی از قرارهاش کنسل نشه!!! و تلاشم رو بکنم که واسه سپهر هم یک فضایی درست کنم تا دوستاش رو بیشتر ببینه
خداروشکر خرید لباس نداریم و واسه نامزدی برادر جان من و ستایش همون لباس های ست مون رو می پوشبم و همسرجان هم که کت و شلوار داره( اقایون چه خوبن یک دست کت و شلوار دارن و اونو همه جا می پوشن:)) ) فقط سپهر نیازمند یک دست لباس رسمی هست که البته اینم واسه خودش پروژه ای هست با توجه به اخلاق های خاص سپهر خرید کردن خیییلی کار سختی میشه
تخت ستایش هم شکسته و باید تعویص بشه هرچند اگرم نشکسته بود باید عوض می کردم چون از این تخت های نوزادی هست که نرده داره .ولی کی فرصت داره بره دنبال تخت بگرده, هوفففف
از 6 شهریور که مدرسه ی سپهر تعطیل بشه می رم مشهد که کارای نامزدی رو انجام بدیم
و بیصبرانه منتظر پاییز و شروع مدارس و نظم و ترتیبی هستم که به تبعش زندگی پیدا می کنه انگار همه چی روتین و منظم میشه
سلام سلام.......چقدر خوشحالم که هی میای کرکره اینجا رو بالا میکشی و از سوت و کوری درش میاری
ما همچنان خواننده پروپاقرص اینجاییم....
سلام لیلا جون
مرسی خواننده جان
سلام مامانی. آخ جون که دوباره نوشتی
ان شاالله همیشه به شادی
مرسی ماری جان
من هم بی صبرانه منتظر پاییزم...تا حالا هیچوقت اینقدر منتظر فصل خاصی نبودم!
دلت واسه درس و دانشگاه تنگ شده
نیمه اول شهریور تهرانم
نباشی یعنی دار میزنم خودمو وسط میدون شوش
اگه تا قبل از 6 ام بیای هستم
با دار زدن هم موافقم شدید
سلام
چه مادر خوبی
خوش به حال بچه هاتون
سلام اقای دکتر
شرمنده می فرمایین
به الناز بگویم یه جای خوش مسیرتر لطفا
میدون شوش خیلی دوره
نه دلم واسه تموم شدن امتحان تنگ شده! 11شهریور آزمون دارم
سلام خیلی وقته نیومده بودم اینجا و طهر یکهو یاد دایی ممر افتادم ، که داماد شد بالاخره و حالاساعت 4 صبح وسط درس و بحث یادم اومد بیام ببینم داماد شد یا نه که خوشحال شدم مبارکه
به شادی و خوشی سپری بشه
مرسی گندم جان