معلم زبان ستایش یک دختر جوون هست که چهار ساله ازدواج کرده از فروردین خونه ی مستاجریش رو تحویل داده و اومده خونه ی مادرشوهر ساکن شده و هرچی پس انداز داشته گذاشته بانک تا باهاش یک وام بگیره و خونه بخره . ولی با توجه به شرایط اقتصادی پیش اومده هم شوهرش الان سه ماه هست بیکار شده و هم خونه ها چندبرابر شدن و دیگه امکان خریدن ندارن و بقول خودش دارن از پس انداز خرج میکنن ..دلم براش می سوزه از صبح که میره مدرسه و بعدازظهر ها هم از این خونه به اون خونه میره کلاس خصوصی و تا دیروقت کار میکنه میگه خونه که میرم راحت نیستم بالاخره خونه ی خودم که نیست چهارتا ادم دیگه هم اونجا زندگی میکنن باز بیرون از خونه ارامش بیشتری دارم
به سپهر میگم دوست داری چه کیکی برای تولدت بگیرم میگه وااای نه من دیگه سن خر رو دارم و از این لوس بازیا خوشم نمیاد میگم مادرجان تو تازه داری هفده ساله میشی این حرفا چیه پس من چی بگم میگه خب تو پیر شدی دیگه
آخی طفلک معلم زبان!! ایشالا خدا یه راهی براش باز کنه. ما هم پارسال خونه خریدیم روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم وگرنه امسال دیگه عمرا میتونستیم.
وااااااای چقدر از حرف سپهر خندیدم. چه بی حال باحالیه!!!! این سپهر
خداروشکر که خریدین...واقعا سخته توی این شرایط. ادم مستاجر هم باشه
با خاک یکسانم کرد
واااای خدا از خنده مرررررردم با جمله آخر سپهر
یعنی میزنه آدمو با خاک یکسان میکنه
دقیقا
خدا به هممون کمک کنه با این اوضاع
ای جانم سپهر ... تولدش مبارک
ممنون رها جان
سلام
چقدر اطلاعات کشیدین از معلم بیچاره!
جمله اولو که خوندم گفتم فکر کنم دایی داره مزدوج میشه ها!
سلام اقای دکتر
دایی ممر که بیش از یکسال هست مزدوج شده