یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دای ممر نوشت

+ میگم فردا وقت داری بریم دنبال پرده؟

- مگه عروس جان اومده تهران؟

+ نه

- خب پس چجوری بریم دنبال پرده؟

+ یک پرده ی حریر ساده می خواد خب تو می ری می پسندی دیگه

- واااا من برم پرده بپسندم واسه خونه ی زنداداشم,!! نکنه دلت می خواد منو از وسط نصف کنه

+ ای بابا شما خانوما چقده ادا دارین یک پرده ی ساده که دیگه اینقده دنگ و فنگ نداره

- نخیر برادر جان بنده تا خود عروس جانمان نیاد وقت هیچ کاری ندارم

......

+ میگم کوروش واسه خرید طلای عروس خوبه که بریم همونجا؟

_ نه عزیرم طلاهای کوروش خیلی اسپورت هست و به درد عروس نمی خوره

+چه جمله ی اشنایی! پس اینا رو تو یاد عروس دادی؟ فکر کنم باید باهات قطع رابطه کنم چون بداموزی داری

_ عزیز دلم قراره یکبار در عمر این دختر یک سرویس جواهر بخری ها حالا ببین چه اداهایی درمیاری

+ باباجان پول ندارم 

_ خب یک جواهر کوچیک بخر ولی باید جواهر باشه نه یک طلای اسپورت

+ نه جدی باید به عروس بگم کلا دور تورو خط بکشه واقعا بداموزی داری

.....

+از الان بگم مامان داره میاد تهران میاد خونه ی من مستقر میشه و خودم میرم دنبالش

_ اولا من بزرگترم و مامان میاد پیش من بعدم اون عروس بیچاره اومده جهازش رو چیده بعد هنوز خودش یک شب هم نیومده بمونه بعد مادرشوهر پاشه بره اونجا چی کار اخه

+ وااا این حرفا چیه خب مامانم هست حالا عروس بعدا میاد دیگه

_ اخه شما مردا کی می خواین یکسری چیزا رو یاد بگیرین

+ شما زنا هم کی می خواین دست از این خاله زنک بازی ها بردارین

_اصلن عزیز دلم مامان فقط پیش من هست همین که گفتم 

.....

اینا اتفاقات این یکماه اخیر هست و البته که پس و پیش هست و به ترتیب زمانی گفته نشده..یکدفعه یادم افتاد گفتم اینجا بگم که بمونه

نظرات 9 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 11:33 http://pichakkk.blogsky.com

فقط مورد آخری پری
اگه من باشم و مادرشوهر زودتر از من بره تو خونه ای که جهاز چیدم، قشنگ قید اون زندگی رو می زنم
باور کن ما نصف گرفتاری مون اینه که مردا این چیزا رو درک نمی کنن

ایشششش بهشون

سمیه.س چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 12:50

وای خدا از خنده مررررردم
چرا این مردها یک سری چیزا رو هیچ وقت یاد نمیگیرن؟
شوهر منم همینجوره.البته در یک سری موارد دیگه

داداشم هم البته همینه.
ببین ما اومدیم اینجا هی عکس میفرستیم براش که بره به بقیه هم نشون بده و اینا.بعد من هی ازش تو تلگرام سوال میپرسم.
هی عکسا رو میبینه هی سوالها رو جواب نمیده.هی کلا براش مهم نیست.
بعد اون روز همسر یه دونه از این دلرها( همینا که باهاش دیوار سوراخ میکنن) خرید. گفت عکس اینو که بفرستم زبون داداش وا میشه.
دقیقا همینجور بودها.
تا دو شبانه روز داشت در مورد اون دریل( یا دلر) صحبت میکرد

sama چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 19:06

مرسی از اینکه انقد خواهر شوهر فهمیده ای هستی.

عه؟؟ از سفر برگشتی که..چرا پس من دیر متوجه شدم عروسی خوش بگذره خواهعر شوعر جیگل اینطور خواهرشوهعرا کلی بوس دارن و صدتا لایک

سلام لیلا
ای بابا کاری نمی کنم که ...اینجوری که همه میگین من توهم برمیدارتم که خیلی خوبم ها

افق جمعه 16 تیر 1396 ساعت 15:17

آفرین بر خواهرشوهر نمونه
کلا در بعضی موارد اصلا به آقایون نمیشه خوده گرفت
در حوزه ی تفکرشون نیست

این در حوزه ی تفکرشون نیست عالی بود

Roz جمعه 16 تیر 1396 ساعت 16:22 http://ninilosemamanii.blogfa.com/

چه خواهر شوهر خوبی

ذوق مرگ شدم که

تنها یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 13:49

از این خواهر شوهرها آدم ده تا داشته باشه کمه به خدا

عزیزم

یه مامان سه‌شنبه 20 تیر 1396 ساعت 01:13

بنده خدا عروس جان بعدا چه هاااا خواهد کشید از دست دایی ممر. خدا بهش لطف کرده شما خواهر شوهرش شدینا

دایی ممر هم درست میشه یعنی مجبوره که بشه

افسانه شنبه 24 تیر 1396 ساعت 14:44

خیلی ماهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد