یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

روزهای پرامید

ما دیشب کلی ذوق کردیم کلی هوار کشیدیم کلی شعار دادیم و هی بادکنک بنفش مان را تکان دادیم و یک تجربه ی جالب برای سپهر شد هرچند ستی اصلا خوشش نیومد و از این همه جمعیت یک کمی ترسیده بود  

دوباره زندگی برمی گرده به روال عادیش و چه خوبه که امید داری به روزهای روشن تر  

دوهفته عروس جان اینجابود و خونه اجاره کردن و اسباب کشی کردن و مبل و تخت رو هم سفارش دادن ..دوهفته ی شلوغی بود یا با عروس جان توی بنگاه ها بودیم یا یافت اباد و کل یافت اباد دیگه ما دوتا رو می شناختن ...درسته که دیگه برادرم همسایه ام نیست ولی تونستیم یک خونه نسبتا نزدیک به خودم پیدا کنیم اصلا یکی از ایتم های مهم واسه عروس جان این بود که نزدیک خواهرشووورش باشه  یک همچین خواهرشوووری هستم من :)))) 

هنوز کلی کار هست  و عروس رفته مشهد تا بقیه ی وسایلش رو بگیره و بیاره تا توی خونه بچینیم و قرار عروسی برای 7 مرداد گذاشته شده  

و من یک معضل بزرگ دارم به اسم حالا چی بپوشم که در روزهای اتی باید بطور جدی بهش بپردازم  

نظرات 1 + ارسال نظر
یه مامان یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 23:31

روز خوبی بود چقدر خوبه دیدن شادی مردم. خوشبحال عروستون که شما خواهر شوهرشین.

واقعا عالی بود
مرسی مامان جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد