یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک پیام کوچولو

امروز صبح که بیدار شدم دیدم مامان تارا توی تلگرام برام پیام گذاشته.راستش اولش واسه چندثانیه فکر کردم تارا کیه و یکدفعه یادم اومد دوست دوران شیمی درمانی ستایش...خلاصه عکسای پروفایلش رو که همه شون تارا بودن رو نگاه کردم و چقدر بزرگ شده بود و اصلن شبیه تارای سه ساله که میشناختمش نبود...یاد اون راهروی باریک توی بیمارستان بهرامی افتادم که این دوتا اونجا میدویدندو بازی می کردن تا نوبتشون بشه حتی یادم میاد چندتا عکس هم ازشون گرفته بودم که دست همدیگه رو گرفتن ولی هرچی گشتم پیدا نکردم:(

ستایش که از مدرسه اومد واسش تعریف کردم و جالبه که تارا رو یادش بود و اتفاقا همون دالون و دویدن با تارا توی ذهنش بود

خلاصه که همین پیام کوچولوی حالتون چطوره و دلم براتون تنگ شده کل روزم رو ساخت و لبخند به لبام اورد...یادش بخیر هر جلسه ی شبمی درمانی واسه من و مامان که همیشه باهام میومد تخم مرغ محلی میاورد

چقدر مهربونی خوبه


نظرات 7 + ارسال نظر
رها9 دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ساعت 02:15

خدا رو شکر که حالشون خوب شده خدا کنه همه فرشته ها همیشه سالم و شاد باشن

انشالله

مهشید چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 ساعت 12:10

سلام
ان شا الله این روزها رو هیچ کس نبینه و شما هم هیچوقت دیگه تجربه نکنی. بعضی وقتا یادم میره که اولین بار اصلا برای چی به وبلاگت اومدم. اولین بار به خاطر همین قضیه بود. میومدم و خاموش میخوندمت اون روزها. اما الان انگار نه انگار که یه روزی این دختر خوشگل ما حتی سرماخورده باشه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر واقعاً. همیشه سالم و سلامت باشید همتون. بچه هات چراغ دلت باشند ان شا الله. خدا کنه هیچوقت هیچ پدر و مادری با مریضی بچش امتحان نشه

مرسی مامان مهشید مهربون
من که اینقدر اون روزا برام کم رنگ شدن که خیلی از جزییاتش یادم رفته انگار مال سالیان خیلی دور بوده
دخترا رو ببوس

آقای دختر شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 07:16 http://konkori95.blogfa.com

چقدر خوبه که روزای بد تموم میشن
و چقد خوووبه که تونستین از پسش بر بیاین:)
برا منم دعا کنین ک بتونم از پس روزای سختم بر بیام:)
من همش 3 سال از دخترتون بزرگ ترم

پس امسال کنکوری هستی
موفق باشی عزیزم

آقای دختر شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 07:20 http://konkori95.blogfa.com

عذر میخام از پسرتون سه سال بزرگترم ن دخترتون


اره متوجه شدم اشتباه کردی

ربولی حسن کور شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 22:34 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
تارا هم ویلمز داشت؟
نمیدونستم شما هم از کلمه دالون استفاده میکنین

سلام اقای دکتر
بله اونم ویلمز داشت و دقیقا همسن ستایش هست ( بهمن 88)
مگه از کلمه ی دالون همه استفاده نمی کنن

الناز سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1396 ساعت 02:34

خدا هیچوقت اون روزا رو نه برگردونه و نه به یادت بیاره
فوتشون کن پاک شن از ذهنت

عاطفه یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 ساعت 13:26

اینهمه مدت دارم می خونمت
دو بار پیغام نوشتم یکی ش الانه
یه بارم قبلم توی پیور پست ستایش
خیلی عالی بود این پستت عزیزم
هزار هزار امید داشت
خدا حفظتون کنه

ممنونم فاطمه جان خوشحالم که اینهمه مدت باهام هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد