یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

فکر نکنم دیگه همسرجان دیکته بنویسه

ستایش باید دیکته به والدین داشته باشه و من همسرجان رو در این زمینه توجیه می کنم و ستایش رو می فرستم پیشش و دیکته ی چهارخطی نوشته میشه و وقتی ستی داره دیکته رو تصحیح می کنه با تاسف به پدرش نگاه می کنه و می گه تو اصلا نوشتن بلد هستی ؟  

سپهر از اردو برگشته و چون قطارشون خیلی تاخیر داشت معاون اطلاع می ده که بچه ها اگر خسته هستن می تونن شنبه رو غیبت کنن و استراحت کنن و سپهر ساعت 6 بعدارظهر می خوابه و ساعت 9 صبح بیدار میشه !!! اونم سپهری که معمولا 8 ساعت خواب براش زیاد هم هست و معلومه حسابی این چند روز فعالیت کرده و بیدار مونده خلاصه از خواب که بیدار شد از فرصت مادر و پسری استفاده کردیم و باهم رفتیم شهرکتاب و حدود دوساعت اونجا چرخیدیم و کتاب خوندیم و سپهر یک کتاب فسفه برای نواموزان برداشت و بعدشم رفت سراع بارهستی میلان کوندرا بهش می گم مطمینی اینو می خوای اخه من خیلی باهاش ارتباط برقرار نکردم ها اونم با یک نگاه فیلسوفانه بهم می گه ولی مطمینا من باهاش ارتباط برقرار می کنم  و اینگونه شد که پسرجان اون دوتا کتاب رو خرید منم اما ( ema) اثر جین استین رو گرفتم ! 

نظرات 10 + ارسال نظر
کیانا دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 11:16

وای وای که من عاشق این ستایش هستم.......حوب راست میگه بچه درست دیکته بنویسید دیگه !!!............ای بابا شما چطوری مدارج علمی را طی نمودید در تعجبم والا!!!!!!!!

مرسی کیانا جون
خب اینجور کتابا رو دوست نمی دارم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 21:58 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
من هم چندان کتاب بار هستیو دوست نداشتم برای همین دیگه سراغ کتابی از این نویسنده نرفتم
میگم خودتون هم توی این پست چندتا غلط املایی دارینا!

دقیقا منم جون از بارهستی خوشم نیومد سراغ بقیه ی کتابای میلان کوندرا نرفتم
ای بابا اقای دکتر لامصب دیکته از پایه ضعیفه باید بگم ستایش باهام کار کنه

fatemeh چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 23:49 http://fatemeh92ali.blogfa.com

Ashqetmmm mamann

شرمنده می فرمایین

یه مامان پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 00:15

ای جانم ستایش
ااااا بار هستیو من تازه میخواستم بگیرم بخونمش. پس تجدید نظر کنم

من دوستش نداشتم
ولی عاشق سینه چاک زیاد داشته و شاید شما بپسندی مامان جان

لیلی پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 01:32

یعنی ستایش آخرشهههههههههههههههههههه
مگه داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قیافه ی آقای همسر دیدنی بوده اون لحظه!!!!!!!!!!!
جدی عکس العمل ایشون چی بود؟
کاش میشد اون نگاه تاسف بار ستایشو ببینم

نیایش پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 18:24 http://my-these-days.blogsky.com/

سلام. فلسفه... خطرناکه..واسه من که هم فلسفه بی فایده بود و هم عرفان. ایشالا یجوری پیش بره که مثل من کم نیاره و تو یه دنیا سوال گیر نکنه. زندگی اونقدرا که فیلسوف ها انتظار دارن منطقی نیست

خیلی بدون چرا بودن هم جالب نیست یک کم فکر لازم هست

fatemeh پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 23:09 http://fatemeh92ali.blogsky.com/

با اجازه لینکتون میکنم

نگار جمعه 26 آذر 1395 ساعت 12:54

وای خدا من که عاشق ستایشم ای کاش میشد یه روزی ببینمش

عزیزم

الناز یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 08:35

سپهر پسر فهمیم من

ایششش

گندم یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 19:06

من بار هستی رو خوندم حتی برای یک جلسه مباحثه در مورد همین کتاب خوندمش ولی چرا یادم نمیاد چی بود !!!
من به آلزایمر نزدیک شدم ؟

غصه نخور گندم جان
منم کلی کتاب هست که خوندم ولی داستانشون یادم نمیاد که چی بوده
الزایمر از رگ گردن به ما نزدیکتر هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد