یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

خودسانسوری

دچار خودسانسوری مزمن شدم هی دلم می خواد بیام و بنویسم ولی بعد پشیمون میشم این پشیمونی چندتا علت داره گاهی از خودم خجالت می کشم مثل وقتی که از دست مامان کلافه میشم و می خوام اینجا ازش انتقاد کنم ولی همین که دستم می ره به نوشتن خودم خحالت می کشم اخه مامان هست و همه ی مامان ها در کنار کلی حسن و خوبی ،خب نقص هایی هم دارن و عجیبه که وقتی می خوام بیام و دست به قلم (البته کیبورد درست تره) بشم و درموردش بنویسم یک حس شرمندگی لعنتی میاد سراغم و بیخیال میشم  

گاهی هم حوصله ی توضیح دادن به کامنت های مختلف که سوبرداشت کردن از منظورم رو ندارم واسه همین بیخیال میشم . چندروز پیش می خواستم از بحثی که بین خودم و سپهر شکل گرفت بنویسم و بگم که یکدفعه تلنگرهایی به ادم وارد میشه که ادم می فهمه پسرش بزرگ شده ها البته این بزرگ شدن رو خیلی وقته دیده و بقیه هم حس کردن ولی به عنوان یک مادر هنوز نپذیرفته بودم که بزرگ شده و این بحث ها یک تلنگر بهم می زنه که هی مامان حواست هست پسرت دیگه واسه خودش مردی شده و صاحب سبک و عقیده و هرچند ممکنه من این عقیده رو قبول نداشته باشم ولی برام جالبه که بهش فکر می کنه و به این اعتقاد می رسه و از همه مهم تر اینکه قبول داره که ممکنه تفکرش اشتباه باشه وبعدا عقیده اش عوض بشه ولی فعلا عقیده اش همین هست و واسه ی بقیه ی عقاید هم احترام قایل هست  

این ماجرای جناب طو ...سی هم باعث شد که تابوی صحبت راجع به مسایل جن..سی توی خونه ی ما با سپهر شکسته بشه هرچند اولش وقتی سپهر با هیجان بهم گفت وااای مامان جریان این اقاهه رو شنیده یک کم جا خودم و دست و پام رو گم کردم ولی زودی خودم رو جمع کردم و خیلی عادی باهاش همصحبت شدم و کلی از نظرات پسرجان در مورد دستکاه قضا و مجازات ها استفاده کردم !!!  و از اینکه شاکی های بیچاره متهم شدن به خراب کردن وجه ی نظام ابراز تاسف کردیم و .....  

 

بالاخره بعد از مدت ها پاییز شهرستانک رو دیدم و از همه بهتر اینکه با یک خانواده ی جدید اشنا شدم و کلی از همصحبتی باهاشون لذت بردم  

نظرات 5 + ارسال نظر
مجتبی یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 14:13 http://m-z2016.blogsky.com/

سلام خو ب هستین اینجور من حساب کردم الان باید نزدیک 50 سال سن داشته باشین درست میگم ؟؟؟؟؟؟؟/ یک سوال شما از سن سی سالگی رد شدین چ حسی داشتین؟

نزدیک 40 سال
هیچ حس خاصی نداشتم

سوری یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 14:18

ی جایی دیگه ادم باید فقط پناه ببره به خدا در مورد قسمت اخر . منم دبگه دلم نمیره به نوشتن چون تو پیج چه تو اینستا

چه حیف
ولی من نوشتن رو دوست دارم هم اینجا و هم اینستا

نیلوفرر یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 17:45

ای کاش ماجرای صحبت تون با سپهر کامل مینوشتین تا شاید یه راهنمایی بشه برا مادرای دیگه

اگه منظورتون قسمت اول هست که خب داشت از اعتقاداتش می گفت و چون حوصله ی جواب دادن به کامنتا که چرا سپهر همچین اعتقادات ( که ممکنه از نظر خوانندگان عجیب باشه) رو ندارم پس بیخیال شدم
اگرم منظور جناب طوسی هست که خب خیلی عادی درمورد اینکه اگه حقیقت داشته باشه چه اجحافی در حق شاکی ها شده وخب چیزی نیست که بتونن ثابتش کنن یا شاهد داشته باشن ولی همین که چند نفر اعتراف کردن مورد تجاوز واقع شدن پس احتمالا باید درست باشه و خلاصه بیشتر بحث قضایی اش بود و خب معلوم بود که سپهر کاملا متوجه هست که تجاوز جنسی یعنی چی و بدون اینکه خجالت بکشیم درمورد مجازات هاش و صدمه ای که نوجوان های اسیب دیده دیدن و صحبت کردیم

یه مامان سه‌شنبه 11 آبان 1395 ساعت 13:43

من گفتم چرا مثل قبل اکتیو نیستین. بگو دلیلش اینه.
من خیلی نوشته هاتونو دوست دارم. از طرفی هم درکتون میکنم که حوصله بحث با خواننده ها رو ندارین.

عزیزم
مرسی

ربولی حسن کور یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 15:05 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب از سفرهای جناب همسر به ولایت چین بنویسین

خداروشکر دیگه نمی ره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد