یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

ذکر مصیبت :))

سه روز تعطیلی باشه و مجبور باشی بابت بچه ی امتحان زده ات بمونی خونه و کلی تفکر کرده باشی که چجوری این سه روز خونه نشینی رو تحمل کنی و تصمیم می گیری دوتا از دوست جان ها رو که اونا هم بابت جبر زمونه خونه نشین شدن واسه شام و دورهمی دعوتشون کنی تازه این دورهمی رو هم می اندازی واسه اولین روز تعطیلی تا دوروز بعدش فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به درسای پسرجانت داشته باشی . بعد از صبح پامیشی یواش یواش غذا می پزی خونه جمع و جور می کنی میوه ها رو می شوری کیک مامان پز می پزی و عصری که میشه لم می دی روی کاناپه و در حالی که داری از بوی غذایی که توی خونه پیچیده و یک خونه ی کاملا مرتب و تمیز لذت می بری و منتظری که مهمون جان هات برسن همین موقع همسر عزیزتر از جانت ! رو می بینی که روی کاناپه ی اونوری ولو شده و داره تلفنی صحبت می کنه و می گه اره اتفاقا ماهم تهران موندیم خب پاشین بیاین خونه ی ما اصن همین فردا بیاین , با بقیه هم هماهنگ می کنم تا بیان و فرداشب دورهم جمع بشیم .به اینجای مکالمه که می رسه اینجانب از روی کاناپه می پرم و با چشمای وحشت زده شروع می کنم به بالا و پایین پریدن و همسرجان با خونسردی و تعجب نیگام می کنه و ادامه می ده حالا می گم بانو خودش بهتون زنگ بزنه و هماهنگ کنه ولی ایشالله فردا می بینمتون .  

می گم عزیز دلم (با لحن خاصی تلفظ شود پلیز !!) لطف کن و قبلش با من هماهنگ کن اخه  الان تا پاسی از نیمه شب مهمون خواهیم داشت بعد من کی از خواب پاشم کی خونه ی منفجر شده رو مرتب کنم کی غذا بپزم هان ؟ 

می فرمان : وااا کاری نداره که بعدشم من که گفتم تو باهاشون هماهنگ می کنی  

هیچی دیگه اینجانب زنگ زدم و مهمونی رو یک شب عقب انداختم و امشب مهمان داریم اونوقت نشستم دارم وبلاگ اپ می کنم :))) 

خلاصه که تعطیلات ما به مهمون بازی گذشت  

نظرات 5 + ارسال نظر
پت شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 15:44

مهمون بازی میچسبه تو این روزهای امتحان زده.
خسته نباشید

مرسی پت جان
اره می چسبه

سوری شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 18:14

میگما اینجور مردا حق نداره آدم تا دلش میخواد کتکشون بزنه لهشون کنه بعد از در خونه پرت کنه برو خونه مادرت مهمون بازی. ایشششش حرصم در اومدااااا.اقا کار نمیکنه حالا مهمونم دعوت میکنه. عزیزم بگو مهمونا ببره بیرون یا غذای حاضری بگیره

سوری جان عزیزم یک لیوان اب بخور , خونسردی خودت رو هم حفظ کن
همسر جان هست دیگه

سوری شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 22:48

مجبور شدم برم بیرون اعصابم اروم بشه خخخ... قربون خونسردیت پری جوننن شوهرت باید دورت بگرده

خب خداروشکر اروم شدی
اون بعله ولی حیف که خودش همچین اعتقادی نداره

الف.واو یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 17:05 http://http:/www.blogsky.com

و بارک الله به صبر و حوصله تان:))

تنها یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 20:00

خدا قوت همین !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد