یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

کاش ...

پشت چراغ قرمز هستم و دارم فکر می کنم اگه برم تا فلان ازمایشگاه و جواب ازمایشای ستی رو بگیرم به موقع به تایم تعطیلی مدرسه می رسم یا از همینجا سر خر رو کج کنم و برم ستایش رو بردارم و باهم بریم ازمایشگاه .که با صدای بوق بوق یک موتوری دومتری از جا می پرم و از توی اینه به عقب نگاه می کنم و تا جایی که امکان داره ماشینم رو می دم کنار تا موتوری رد بشه .بازم صدای بوق بوق میاد و اینبار از اینه ی بغل یک نگاهی می کنم توی دلم می گم خب ردشو دیگه ,جا که داری , همین موقع چراغ سبز میشه و راه میوفتم به وسط چهارراه که می رسم موتوری جان می پیچه جلوم و می زنم روی ترمز و اینبار با تعجب شیشه ی ماشین رو می کشم پایین و میگم وا من که بهت راه دادم چرا اینجوری می کنه و اقا با لحن امرانه ای می فرمان روسریت رو بکش جلو و تازه من متوجه میشم که ای بابا بازم روسری روی شونه ها جا خوش کرده .پنجره رو می دم بالا و با عصبانیت می گم بهتره به جای اینکه چشمات توی ماشین مردم رو جاسوسی کنه به جلوت نگاه کنی تا درست رانندگی کنی  

همین چند دقیقه کافیه تا منو عصبی وکلافه کنه واسم واقعا جالبه که چطور از پشت سر متوجه شده که من روسری ام افتاده . من چون خودم موقع رانندگی حواسم به رانندگیم هست و واقعی هم که پشت چراغ قرمز هستم یا دارم فکر می کنم یا اهنگ گوش می دم و هیچ وقت توی ماشین این و اون رو جستجو نمی کنم واسم جالبه که چطور بعضی ها چشماشون فقط در حال فضولی کردن و پاییدن بقیه ست  

مصی نوشت : این قسمت ها رو هم ببین پلیز 

 

 

راستی ویزا گرفتیم و بالاخره رفتنی شدیم  

نظرات 11 + ارسال نظر
یه مامان سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 14:03

منم ببر با خودت.

نیلوفر سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 19:59

حالا این جز گروه فاطی کماندوها بودن یا نه؟
از چیزی که بدت میاد سرت میاد

نمی دونم

نیایش چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 00:37

چقدر نهی از منکر جدی شده جدیدا
کاش معنیشم میفهمیدن...

کاش

مامان باران چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 10:09

سلام
فعلا این گشت نا محسوس به شهرستانها نرسیده خدا رو شکر

ویزاتون مبارکه

*باران هفته پسش سونو چکاب داشت و همه چی شکر خزا خوبه

خداروشکر
باران عزیز رو ببوس

مصی پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 03:38

وای چه ذوق کردم اسممو دیدم . بلاخره ها غر زدنما یک فایده ای داشت
این قسمت بد زندگی در ایران داشتم میخوندم عصبانی شدم اما خوب بعدش میشه رفت یک اب طالبی خوشمزه خورد(هوس کردم)
سفر خوبی داشته باشین.امیدن اینطرفها خبر بدین

عزیزمی با اون غرهات
مرسی عزیزم
بلژیک توی برنامه مون نیست
ایشالله یکدفعه ی دیگه

زهرا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 09:31

چند روز پیش که با دوستم رفته بودیم باغ ارم، این خانم های خارجکی رو دیدیم که احتمالا طفلکی ها رو کلی هم ترسونده بودن که حجاب تون رو حفظ کنین.
بعد چه کرده بودن که حجاب از سر نیفته؟
دو طرف شال شون رو با این گیره های سیاه روی موهاشون فیکس کرده بودن
تو هم می تونی از این روش استفاده کنی. خعلی هم تیپ هست
ببین دارم راهکار ارایه میدم بهونه نداشته باشی. نبینم دیگه روسری از سرت بیفته


هلاک راه کارهاتم
طفلی ها

من جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 22:34

سلام دوست نازنینم ، قبلا برات نوشته بودم که تمام وبلاگت رو یک جا خونده بودم و دائم هم می‌خونمش. این یکشنبه می‌خوام برای یک خیریه ده کیلومتر بدوم، برای کودکان مبتلا به سرطان.
امیدوارم همیشه بچه‌های گلت و همهٔ بچه‌ها سالم و سلامت باشند

موفق باشی من عزیز

shima یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 10:59

تبریک فراوون برای ویزا

ممنون شیما جون

الناز یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 11:53

خاک تو سرا خااااک

لیلا شبهای مهتابی یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 18:45 http://www.yalda4000.blogfa.com

ربولی حسن کور یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 22:32 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
احتمالا از همون گشت های نامحسوس بوده!

سلام اقای دکتر
احتمالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد