یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

روزای تند و تلخ

اینقدر روزا تند تند می گذرن که متوجه گذرشون نمی شم این یکماه اخیر نصف بیشترش در مسیر خونه و بیمارستان گذشت . داداش جان خارج نشین بعد سالها امسال عید اومد ایران (هرسال تابستون میومد) که اونم طفلی هیچی از عیدش نفهمید از بس در مسیر خونه و بیمارستان بود .باورم نمیشه که یکماه از اومدنش گذشته و پس فردا برمی گرده  

مانی متاسفانه داره بدتر میشه . توی این 40 روزی که بیمارستان بوده سه بار عمل کرده و الان بدون دستگاه نمی تونه نفس بکشه و غذا رو باهم با لوله به معده اش می رسونن و کوچکترین حرکتی نمی تونه بکنه حتی واسه چرخوندن سرش هم باید کمکش کنیم دیروز دکترش گفت دیگه بیشتر از این نمیشه واسش کاری کرد و می تونین ببرینش خونه که حداقل ارامش داشته باشه حالا قرار شده که شرایط ای سی یو رو توی خونه ایجاد کنیم و بیاریمش خونه  

توی این مدت مامان و داییم کلی شکسته شدن و غیر از هزینه های سرسام اوری که هر یک شب ای سی یو داشته اینکه هیچ نتیجه ای هم نگرفتن بیشتر خسته شون کرده . دیگه پذیرفتیم که انگار روزای اخری هست که مانی پیشمون هست ولی اینکه می بینی داره ذره ذره و با درد از پیشمون می ره خیلی سخت و دردناکه و از اون بدتر اینکه هیچ کاری هم نمی تونی بکنی . مرگ راحت هم نعمتیه ها  

خب درکنار همه ی اینا زندگی همچنان ادامه داره و سعی می کنم سپهر و ستایش خیلی توی جو غم و غصه قرار نگیرن چندروزی رفتیم مرکز دنیا در جوار اقوام همسرجان و خیلی واسه هر چهارتامون خوب بود و کلی حال و هوامون عوض شد  

این روزا هم می گذرن هرچند تلخ    

پینوشت : مرسی از احوال پرسی هاتون .اینقدر درگیر و کم حوصله بودم که اصلن سراغ وبلاگم نیومده بودم و امروز بعد از مدتها که صفحه ی مدیریت رو باز کردم کلی شرمنده ی احوال پرسی و نگرانیتون شدم

نظرات 10 + ارسال نظر
a_girl چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 14:22 http://netbook2016.blogspot.nl/

خیلی ناراحت کننده س که یک نفر از اعضای خونواده ی آدم مریض باشه
من که شرایط شما رو نمیتونم درک کنم ولی امیدوارم بتونید این روزها رو تحمل کنید

ممنون

نیلوفر چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 15:41

دعا چه این دنیا چه اون دنیا شفا پیدا کنن.

ممنون نیلوفر جونم
منم همه اش می گم خدایا بزار به ارامش برسه

مهسا چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 19:17

عززززیزم.دلم گرفت.فکر می کردم مانی عزیز خوب شدن.ان شالله شفا پیدا کنن .لبت خندون و دلت شاد دوستم.

مرسی مهسا جون
کاش ارامش پیدا کنه چون واقعا داره اذیت میشه و این توی صورت چروک و کوچیکش مشهوده

پت چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 19:34

خدا به همه آرامش بده. ما هم دور از شرایط شما نیستیم. تنها نیستید.

وای پت جان خیلی سخته و دردناکه و متاسفم که شما هم این شرایط رو دارین
من که توی این مدت کلی از خدا خواهش کردم که مرگ من راحت و انی باشه و اینجور ذره ذره نباشه
هم بیمار اذیت میشه و هم اطرافیان عذاب می کشن

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 08:37 http://www.yalda4000.blogfa.com

سلام عزیزم.... مدتها ازت خبری نبود الانم این خبر.... خیلی ناراحت شدم به خدا... مامان منم مراقبتهای ویژه بود 8 روز.... و 22روزه که یه شب راحت نخوابیدم...... شب چهارشنبه سوری خونمون دزد اومد که متاسفانه از آشناهای نمک خور نمکدون شکن بود مامان ده تا یازده شب تنها بود رفتیم برای دور زدن از بالای در اومده بود مامان هم شوک قلبی و مشکل ریه و تنفس و........

سلام لیلا جون
واقعا متاسفم
دیگه وقتی سن بالاست درمان خیلی سخت و کند میشه

سوری پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 11:22

الهی...ولی مرگ یهویی هم خیلی سخته

کلا مرگ دردناکه
ولی من توی این مدت به این نتیجه رسیدم که ترجیح می دم ناگهانی بمیرم

Zaamoh جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 01:27

عزیزم... :(

رها جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 13:04

سلام.خیلی ناراحت شدم از اینکه مانی عزیز بهتر نشده...میدونم سخته ولی سعی کنین به چیزای خوب فکر کنین..به سر پا شدنش..به لبخند زدنش..با تمام قلبتون اینا رو تصور کنین..من یقین دارم معجزه خیلی زود اتفاق می افته..خیلی زود...من با تمام دلم براشون ارزوی سلامتی می کنم..امیدوارم زود خوب بشن...

سلام رها جان
من که حتی باورم نمیشه این مانی روی تخت همون مانی هست که دوماه پیش راه می رفت و اشپزی می کرد و نگران ازدواج دایی ممر بود
شاید معحزه واسه ی مانی ارامش ابدیش باشه

سوری جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 23:53

منم مرگ ناگهانی دوس دارم اما برا اطرافیان ی شوک بزرگه

موافقم

مهشید شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 07:53

سلام سال نو مبارک تقریبا هر روز میومدم وبت ببینم اومدی یا نه؟
حدس می زدم اوضاع نباید آروم باشه. ان شاالله خدا خودش به دادشون برسه. خودش بیشتر از همه داره زجر می کشه. خدا به دلهای همتون آرامش بده.

سلام مهشید جان
مرسی عزیزم اره حسابی گرفتارم
روزای بدیه کاش زودتر تموم بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد