یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مانی

ستایش می شینه پای پیانو  و دلنگ و دولنگی می کنه , مانی( مادربزرگ ناشنوام) با ذوق نگاهش می کنه و براش دست می زنه به منم اشاره می کنه که واسه ی ستی اسپند دود کنم تا چشم نخوره  

ستایش داره تمرین باله می کنه و همین طور که زیر لب سلطان قبها رو می خونه می رقصه مانی واسش دست می زنه و اخرش با هیجان بلند می شه و کنار نتیجه اش با قامتی خمیده و نحیف می رقصه , اینبار من براشون دست می زنم و از ته دل می خندم  

مامان داره عکسای یک  بانویی رو از توی موبایلش بهم نشون می ده و مشخصاتش رو می گه مانی میاد و به جمع مون اضافه می شه تا عکس بانو رو می بینه با خوشحالی از موهای بلندش تعریف می کنه بعد که مامانم می گه کارمند هست اخماش می ره توی هم و می گه نخیر اصلن به درد نمی خوره اگه بره سرکار پس کی واسه دایی ممر غذا بپزه  

نظرات 7 + ارسال نظر
سوری سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 11:27

دایی ممر نمیتونه خودش همسر پیداکنه؟ گرفتاری شدینا....

مگه سایز مو هم ملاکه؟ یعنی بریم موهامونو بلند کنیم خخخ

گرفتارها
ببین سوری جان واسه مادربزرگ جان ما مهم ترین ملاک همین سایز مو هست
چپ می ره راست میاد هی به من ایراد می گیره که چرا موهای خودم و دخترم کوتاهه
مانی جانه دیگه

نیایش چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 13:33

آخییییی

کیانا چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 18:52

سلام
نکته اول:الان همین الان به عنوان یک خانم کارمند و مو کوتاه با مانی جان شما دشمن شدیم .گفتم در جریان باشید .
نکته دوم :( این جمله را به لج جمله بالا مینویسم)تجربه اینجانبه نشون داده در هر موردی حساسیت و وسواس بیشتری به خرج دهید نتیجه عکس خواهید گرفت .(حالا خدا به داد دایی ممر برسه)
نکته سوم:اصلا به من چه !!این همه نکات مفید یاد شما بدم
والسلام !


عاشقتم کیانا
مانی جانه دیگه مگه دفعه ی پیش رو یادت نیست تا مدتها با من قهر کرده بود چون توی پارک نرفتم از اون خانوم مو بلنده واسه داداشم خواستگاری کنم

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 23:51

به مانی جان بگو منم موهام بلنده هااااااا.... فقط دو تا ایراد جزیی و ریز دارم اونم اینه که کارمندم و اینکه نامزد دارم اینا اصلا اینقد کوچیکن که دیده نمیشن بهش بگو موهای منو رو دریابه عزیزم این روزا امتحانات ترم( دانشگاه )شروع شده و سخت مشغولم... تلگرامم رو از تو گوشیم لغو نصب کردم چون تموم وقتم رو گرفته بود.... الان تو مرحله ترکم و استخوان درد شدید.. خخخ

اخ اخ ترک خیلی هم درد داره
امتحانا خوش بگذره

مصی جمعه 18 دی 1394 ساعت 00:33

اخی دلم خواست اونجا باشم

عزیزم

ربولی حسن کور شنبه 19 دی 1394 ساعت 21:36 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بانو که به درد ازدواج نمیخوره
خودش شوهر داره!

لیلا شبهای مهتابی یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 16:53

تولد تولد.... تولدم مبارررک... فقط وسط امتحانات اومدم بگم امروز 20 دی تولد منه ... امتحان اولم رو هم گند به قول مدیر مدرسه وقتی بهش گفتم، گفت خدا رو شکر

تولدت مبارک لیلا جان
اونم مهم نیست به قول خانوم مدیر خداروشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد