یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

اعتماد بنفس ذاتی اقایون

بانویی رو به دایی ممرجان معرفی می کنم بعد از بالا انداختن ابروها و کج کردن دهن می گه ای بدک نیست در این حدی هست که برم باهاش یک صحبتی بکنم می گم از سرت هم زیاده حالا بزار باهاش حرف بزنم ببینم اصلن می خواد ازدواج کنه ... به داداش جان زنگ می زنم و می گم بانو فعلا قصد ازدواج نداره ،داداش جان هم با اعتماد بنفس می گه دیگه من مسول بدبخت شدن دختر مردم که نیستم خودش با دست خودش به بختش لگد زد !!!!!!  

دارم نتیجه ی ازمون جامع سپهر رو از توی سایت مدرسه نگاه می کنم  

+افرین هندسه رو 100 زدی 

_ اینکه معلوم بود  

+واووو عربیش رو ببین 91 زده  

_ ما اینیم  

+ اوا چرا زبانت رو اینقدر کم زدی  

_ چون همینقدر کافی بود و بیشتر از این حوصله نداشتم  

بعدشم تشریف بردن اتاقشون ,فقط حیف که در کل ازمونش رو خوب داده بود وگرنه حقش بود بابت این جواب دادنش یک پس گردنی می خورد  

نظرات 8 + ارسال نظر
اس جی چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 15:33 http://SJ69.IR

حق با دایی ممرجان هست !!! دختره خودش لگد زد به بختش

سوری پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 14:23

عزیزم اذیتش نکنه این طرز حرف زدنه به خاطر سنشه. ی کم دیگه اقا میشه...داداشت اخرش مث دایی من با یکی ازدواج میکنه نصف کیسای قبلی کمالات نداره...از بس دس دس میکنن.بخصکص اگه کسی بخوان از خودش پایین تر باشه بهش ریاست کنه

پسرم الانم اقاست(ایکون یک عدد مادرشووور)
حیف اینجا خانواده رد می شه وگرنه می گفتم که اخرش چی نصیبش می شه

سوری پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 19:07

مادرشوووووررررر

خخخخ

لیلا شبهای مهتابی جمعه 4 دی 1394 ساعت 00:22

مثل اینکه پست، پست پسرونست.. خونواده رد نمیشه... قول میدم جوووون من بگو راحت باش حرف دلتو بزن واسه ما که آخرش یه گوزن زیر دریایی نصیبمون شد اونم داداش تک پسر مهندس سر به زیر..... علاوه بر مهندسی شیمی دروس حوزه رو هم خونده... آیکون یک عدد خاهر شووور بدجنس

عزیزم واسه شما کاملا مودبانه ست
ما که اخرش یک عدد چس خانوم نصیبمون می شه (با عرض پوزش )

نیایش جمعه 4 دی 1394 ساعت 13:58

ایششش والا

مهشید شنبه 5 دی 1394 ساعت 08:05

سلام پریسا خانم
خوبید؟
اییییشششش از این پسرا و آقایون.
اومدم بهتون بگم نی نی من دختره. خدا می دونست من نمی تونم با این جنس مذکر کنار بیام. نمی دونم من چطور اینقدر شوهرمو دوست دارم با این مرد(نر) گریزیم

به به مبارکا باشه
من عاشق نوزادم اونم از نوع دخترش

لیلا شبهای مهتابی شنبه 5 دی 1394 ساعت 15:11

وااااااای پریسا.. الان نیم ساعته دارم به اون دسته گلی که فرمودید قراره نصیبتون بشه میخندم بابا من مثلا مودبانشو گفتم وگرنه کار از این حرفا گذشته... مامان پیر هفتاد و پنج ساله طفلکم از دستش سه ساله خونه پسرشو ندیده مثلا تنها پسرشه.... ماشالله با قدرت و کمالاتی که دسته گل ما داره کل فامیل رو بهم بافته و همه رو با هم به نزاع کشونده مثلا طلبه هم بوده خانم... داداشم اجازه نداره به هیچ فامیلی حتی تلفنی تماس بگیره خبر بگیره ازشون... هعی چی بگم.... امیدوارم مورد خوب و مناسبی نصیبتون بشه و اونی که گفتی فقط در حد طنز باقی بمونه.... من برم یکم دراز بکشم یه ساعته از روستایی محل کارم رسیدم بجنورد... یه ساعت دیگه هم وقت دندانپزشکی دارم... یک عدد معلم شدیدا پر مشغله و پرحرف برات داره کامنت میزاره

خب پس تو الان مفهوم چس خانوم رو کاملا درک می کتی
ایششششش بهش والا

بابای هلیا دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 07:53

بیچاره آقایون ! همش مظلوم واقع میشن
بده که این همه مسولیت پذیره ؟؟
یه مورد خوب براش سراغ دارم

من هلاک این مسولیت پذیری اقایونم
همون مورد خوب شما حقشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد